وقتی که شانه هایم

وقتی که شانه هایم
در زیر بار حادثه می خواست بشکند
یک لحظه
از خیال پریشانِ من گذشت :
"بر شانه های تو"

بر شانه های تو
می شد اگر سری بگذارم
وین بغض درد را
از تنگنای سینه برآرم
به های های
آن جان پناه مهر
شاید که می توانست
از بارِ این مصیبتِ سنگین
آسوده ام کند...
دیدگاه ها (۳)

بہ سلامتـےِ اونـے کـہ اومـدتنهایــے هاشــو باهــام تقسیم کنـ...

ڪاش هیچوقت.. شب نمے شد..شب ڪہ میشود.. انگار بیشتر نیستے..وقت...

پرسید ڪجایت درد میڪندبگو ، ببوسمش تا زود خوب شـــود ومـــــن...

عــــــــــشـــــق...همیشـــــہ ازاولش "عشـــــق" اســـــت....

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...زندگی جاریست...:**))نه تو می م...

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...زندگی جاریست...:**))نه تو می م...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط