رمان مدرسه ی رویایی من

p¹³

آت : اوک...داشتم به پایین نگاه میکردم که گوشیم زنگ زد...الو...سلام...مرسی...اوک...اوکی میام...فردا؟!...ساعت ⁵ اوک میام...خدانگهدار(قطع کرد)...
کوک : چیزی شده؟!
آت : فک کنم قرار فردامون بمونه برا ی روز دیگه
کوک : چرا؟!
آت : خونه ی پدر بزرگم دعوتم
کوک : آها راسـ...
آت : ی لحظه...کوک داشت حرف میزد که برام پیامک اومد باز کردم....
پی : اگه تا ساعت ⁹ برنگردی مادر بزرگت رو میکشیم
آت : از پیامک ها اومدم بیرون و رفتم پی وی مادر بزرگم صبح پی داده بود که داره می‌ره بوسان رفتم پی ناشناسه ...چرت نگو تو هم بچه گیر اوردی؟!...بعد هم مسدودش کردم چه چرندیاتی میباقن این مردم...
کوک : کی بود؟!
آت : ...
دیدگاه ها (۱)

رمان مدرسه ی رویایی من

؟!

رمان مدرسه ی رویایی من

رمان مدرسه ی رویایی من

عشق چیز خوبیه پارت ۶صبح از خواب بلند شدم لباسمو عوض کردم و ا...

عشق چیز خوبیه پارت ۴ صبح از خواب بلند شدم یکی که بهش میومد س...

عشق چیز خوبیه پارت ۹صبح روز بعد ویو اتبا درد بدی از خواب پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط