پارت ۱۳ فراز بی پروایی نویسنده: izeinabii
#پارت_۱۳ #فراز_بی_پروایی نویسنده:#izeinabii
شیک ولی ساده آورد و گفت:
_چطوره؟
_عالیه ..
خیلی طرح قشنگی داشت .. طرح ستاره و ماه روش بود.
*************************************
با شنیدن صدای پیامک گوشیم خیمه زدم روش.
یک پیام خوانده نشده از مخاطب ناشناس.
بازش کردم.
_از مادر زاییده نشده کسی که بخواد با مهیار بازی کنه.
با دیدن همچین حرفایی تموم بدنم یخ زد و گوشی از دستم افتاد.
نشستم رو تخت و سعی کردم با پتو جلوی لرزیدنمو بگیرم..
اشک تموم صورتمو پر کرده بود..
سعی کردم داد بزنم .. اما لال شده بودم.. توان تکون دادن زبونم رو هم نداشتم.
مثل یه مرده دستمو دراز کردم و شماره ی فراز رو گرفتم.
با برداشتن گوشی بغضم برای بار دوم ترکید و همراه با اشک و گریه گفتم:
_فراز..
کمی مکث کرد بعد گفت:
_جونم؟چی شده؟با توأم پروا ..
نتونستم چیزی بگم .. فقط گریه کردم.
_واسه چی گریه می کنی ؟ چیزی شده؟
_مه..یار..
_مهیار چی؟
_پیام داده..
_اصلا نگران نباش .. از پیامش اسکرین بگیر بفرست واسه ی من .. فقط شماره اشو سیو نکرده باشی که شماره اش بیوفته تو عکس.
_باشه.
_نگران چیزی نباش.. من الان میام اونجا.. سریع آماده شو می ریم یه جایی ..
_باشه.
********
دستمال رو گرفت جلوم و گفت:
_اشک اصلا به چشمای مشکی ات نمیاد!
لبخند بی جونی زدم.
شونه امو نوازش کرد و گفت:
_تو نگران چی هستی؟فردا عقد می کنیم اون موقع اون دیگه هیچ غلطی نمی تونن کنه.. من این اجازه رو نمی دم بهش.. همین امروزم به یکی از دوستام که پلیسه می سپرم یه گوش مالی حسابی بهش بده!
_با پارتی بازی میشه یعنی؟
_پارتی بازی نیست.. تهدید کردن یه جرم به حساب میاد!
_آها.
اشکامو پاک کردم و گفتم:
_جواب آزمایش رو گرفتی؟
_آره همه چی اوکی بود .. اون موقع که زنگ زدی محضر بودم.. وقت گرفتم واسه فردا ساعت سه !
لبخندی زدم و گفتم:
_خوبه..
_بریم خرید؟
_چه خریدی؟
_لباس محضر..
_اونو مامانم واسم دوخته!
_جدی میگی؟
_اوهوم.
_چه خوب.
_بریم آرایشگاه وقت بگیریم.
_بریم.
*************
#تکست_خاص #عکس_نوشته #تکست_ناب #پروفایل #عاشقانه #love #تنهایی #عکس_پروفایل #عشق #عشقولانه #دخترونه
شیک ولی ساده آورد و گفت:
_چطوره؟
_عالیه ..
خیلی طرح قشنگی داشت .. طرح ستاره و ماه روش بود.
*************************************
با شنیدن صدای پیامک گوشیم خیمه زدم روش.
یک پیام خوانده نشده از مخاطب ناشناس.
بازش کردم.
_از مادر زاییده نشده کسی که بخواد با مهیار بازی کنه.
با دیدن همچین حرفایی تموم بدنم یخ زد و گوشی از دستم افتاد.
نشستم رو تخت و سعی کردم با پتو جلوی لرزیدنمو بگیرم..
اشک تموم صورتمو پر کرده بود..
سعی کردم داد بزنم .. اما لال شده بودم.. توان تکون دادن زبونم رو هم نداشتم.
مثل یه مرده دستمو دراز کردم و شماره ی فراز رو گرفتم.
با برداشتن گوشی بغضم برای بار دوم ترکید و همراه با اشک و گریه گفتم:
_فراز..
کمی مکث کرد بعد گفت:
_جونم؟چی شده؟با توأم پروا ..
نتونستم چیزی بگم .. فقط گریه کردم.
_واسه چی گریه می کنی ؟ چیزی شده؟
_مه..یار..
_مهیار چی؟
_پیام داده..
_اصلا نگران نباش .. از پیامش اسکرین بگیر بفرست واسه ی من .. فقط شماره اشو سیو نکرده باشی که شماره اش بیوفته تو عکس.
_باشه.
_نگران چیزی نباش.. من الان میام اونجا.. سریع آماده شو می ریم یه جایی ..
_باشه.
********
دستمال رو گرفت جلوم و گفت:
_اشک اصلا به چشمای مشکی ات نمیاد!
لبخند بی جونی زدم.
شونه امو نوازش کرد و گفت:
_تو نگران چی هستی؟فردا عقد می کنیم اون موقع اون دیگه هیچ غلطی نمی تونن کنه.. من این اجازه رو نمی دم بهش.. همین امروزم به یکی از دوستام که پلیسه می سپرم یه گوش مالی حسابی بهش بده!
_با پارتی بازی میشه یعنی؟
_پارتی بازی نیست.. تهدید کردن یه جرم به حساب میاد!
_آها.
اشکامو پاک کردم و گفتم:
_جواب آزمایش رو گرفتی؟
_آره همه چی اوکی بود .. اون موقع که زنگ زدی محضر بودم.. وقت گرفتم واسه فردا ساعت سه !
لبخندی زدم و گفتم:
_خوبه..
_بریم خرید؟
_چه خریدی؟
_لباس محضر..
_اونو مامانم واسم دوخته!
_جدی میگی؟
_اوهوم.
_چه خوب.
_بریم آرایشگاه وقت بگیریم.
_بریم.
*************
#تکست_خاص #عکس_نوشته #تکست_ناب #پروفایل #عاشقانه #love #تنهایی #عکس_پروفایل #عشق #عشقولانه #دخترونه
۶.۲k
۱۷ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.