پارت ۱۱ فراز بی پروایی نویسنده: izeinabii
#پارت_۱۱ #فراز_بی_پروایی نویسنده:#izeinabii
_چی؟
_تا وقتی که همسر منی .. باید بهم متعهد باشی و اگه اون شخص مهیار مزاحمت شد یا هر کس دیگه ای باید بهم بگی..
_باشه.. تعهد باید دوطرفه باشه.. رو راست بودنم همینطور!
_مطمئن باش همین طور هست.. تا وقتی با همیم هیچ چیز رو ازت پنهون نمی کنم و در عین حال متعهدم .
_خوبه..
بعد از تموم شدن حرفامون رفتیم پایین و همه به من نگاه کردند.
منم به بابا و مامان نگاه کردم و گفتم:
_اگه بابا و مامان راضی هستند منم راضی ام .
فریبا جون لبخندی زد و گفت:
_آقای افشار خانم افشار نظر شما چیه؟
بابا و مامان لبخندی زدند و گفتند:
_اگه دوتا جوون راضی اند منم حرفی ندارم.
با گفتن این حرف فریبا جون کل کشید و مامان هم شیرینی رو آورد .
لحظه ی آخر که خواستند برند فریبا جون منو بغل کرد و گفت:
_فردا فراز میاد دنبالت واسه ی آزمایش خون و خرید های دیگه .
سری تکون دادم و گفتم:
_باشه .
_عزیز دلم مراقب خودت باش خب؟
_شما هم همین طور.
فراز مردونه با بابا خدافظی کرد و محترمانه با مامان و من خدافظی کرد.
بابای فراز آقا امیر دستی رو ی سرم کشید و رو به مامان گفت:
_مراقب دختر قشنگ من باشید.
مامانم لبخندی زد و گفت:
_حتما..
وقتی همه رفتند منم رفتم اتاقم و درو بستم از پنجره بیرون رو نگاه کردم.
آهی کشیدم و گفتم:
_کاشکی بد نشود آخر این قصه ی بد...!
******************-***********************
نظر فراموش نشه ممنون
#love #دخترونه #تنهایی #تکست_ناب #عشق #عکس_نوشته #تکست_خاص #عاشقانه #پروفایل #عشقولانه #عکس_پروفایل
_چی؟
_تا وقتی که همسر منی .. باید بهم متعهد باشی و اگه اون شخص مهیار مزاحمت شد یا هر کس دیگه ای باید بهم بگی..
_باشه.. تعهد باید دوطرفه باشه.. رو راست بودنم همینطور!
_مطمئن باش همین طور هست.. تا وقتی با همیم هیچ چیز رو ازت پنهون نمی کنم و در عین حال متعهدم .
_خوبه..
بعد از تموم شدن حرفامون رفتیم پایین و همه به من نگاه کردند.
منم به بابا و مامان نگاه کردم و گفتم:
_اگه بابا و مامان راضی هستند منم راضی ام .
فریبا جون لبخندی زد و گفت:
_آقای افشار خانم افشار نظر شما چیه؟
بابا و مامان لبخندی زدند و گفتند:
_اگه دوتا جوون راضی اند منم حرفی ندارم.
با گفتن این حرف فریبا جون کل کشید و مامان هم شیرینی رو آورد .
لحظه ی آخر که خواستند برند فریبا جون منو بغل کرد و گفت:
_فردا فراز میاد دنبالت واسه ی آزمایش خون و خرید های دیگه .
سری تکون دادم و گفتم:
_باشه .
_عزیز دلم مراقب خودت باش خب؟
_شما هم همین طور.
فراز مردونه با بابا خدافظی کرد و محترمانه با مامان و من خدافظی کرد.
بابای فراز آقا امیر دستی رو ی سرم کشید و رو به مامان گفت:
_مراقب دختر قشنگ من باشید.
مامانم لبخندی زد و گفت:
_حتما..
وقتی همه رفتند منم رفتم اتاقم و درو بستم از پنجره بیرون رو نگاه کردم.
آهی کشیدم و گفتم:
_کاشکی بد نشود آخر این قصه ی بد...!
******************-***********************
نظر فراموش نشه ممنون
#love #دخترونه #تنهایی #تکست_ناب #عشق #عکس_نوشته #تکست_خاص #عاشقانه #پروفایل #عشقولانه #عکس_پروفایل
۶.۴k
۱۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.