اغوش استاد🌙
#اغوش_استاد🌙
#پارت7
بعدازتمون شدن کلاس بلندشدیم ومن وغزل داشتیم می رفتیم بیرون که بازخودشیرین های کلاس شروع کردن به وراجی ودوراستاد جمع شدن بخصوص که اشغالای کلاس عمرااین جوجه دکتروازدست بدن
رفتیم سمت بوفه دانشگاه که غزل گفت:
_خب الان بگو
سوالی نگاهش کردم وگفتم:
_چی روبگم؟
_وای پناه...همین قضیه اومدن پیام...چراداداشت بایدبیادتاباهات حرف بزنه اونم داداشای تو؟
_صبح برای خودمم تعجب داشت امابعدکه بهم گفت چرا وای نمیدونی غزل چقدرخوشحال شدم...انگار روابرا بودم
_چی گفت؟
_گفت اون وپیمان برام یه خونه نزدیک دانشگاه خریدن ومیتونم اونجازندگی کنم دیگه لازم نیست زهراوهانیه روتحمل کنم وحتی گفت خرجمم میدن
غزل باذوق دستاش وبهم کوبیدوگفت:
_اینکه عالیه
_اره...قرارشدبعدازدانشگاه بیاددنبالمون بریم خونه روببینیم ومن وتوبریم برای خونه وسایل بخریم
غزل باذوق خندیدوگفت:
_اخ جون خرید...منم راحت میتونم بیام پیشت
خندیدم وگفتم:
_اره...دیگه نه زهرانه هانیه هستن که بخوان غربزنن که چراغزل اومده
چهره اش جمع شدوگفت:
_ایش
#پارت7
بعدازتمون شدن کلاس بلندشدیم ومن وغزل داشتیم می رفتیم بیرون که بازخودشیرین های کلاس شروع کردن به وراجی ودوراستاد جمع شدن بخصوص که اشغالای کلاس عمرااین جوجه دکتروازدست بدن
رفتیم سمت بوفه دانشگاه که غزل گفت:
_خب الان بگو
سوالی نگاهش کردم وگفتم:
_چی روبگم؟
_وای پناه...همین قضیه اومدن پیام...چراداداشت بایدبیادتاباهات حرف بزنه اونم داداشای تو؟
_صبح برای خودمم تعجب داشت امابعدکه بهم گفت چرا وای نمیدونی غزل چقدرخوشحال شدم...انگار روابرا بودم
_چی گفت؟
_گفت اون وپیمان برام یه خونه نزدیک دانشگاه خریدن ومیتونم اونجازندگی کنم دیگه لازم نیست زهراوهانیه روتحمل کنم وحتی گفت خرجمم میدن
غزل باذوق دستاش وبهم کوبیدوگفت:
_اینکه عالیه
_اره...قرارشدبعدازدانشگاه بیاددنبالمون بریم خونه روببینیم ومن وتوبریم برای خونه وسایل بخریم
غزل باذوق خندیدوگفت:
_اخ جون خرید...منم راحت میتونم بیام پیشت
خندیدم وگفتم:
_اره...دیگه نه زهرانه هانیه هستن که بخوان غربزنن که چراغزل اومده
چهره اش جمع شدوگفت:
_ایش
۱.۹k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.