اغوشاستاد

#اغوش_استاد🌙
#پارت9

***

دوروزازاومدم به این خونه می‌گذشت وغزل پیشم مونده بودتابه اینجاکنم وتنهانباشم فعلا...غزل وخانوادش بیشترهوام وداشتن تاخانواده خودم تواین دوروزیبارنیومدن یاحالمونپرسیدن ازخداشون ازشرمن راحت شن؛
باصدای غزل ونگاهم وازپنجره گرفتم وسوالی بهش نگاه کردم که گفت:

_خوبی؟

_اره خوبم

_میدونم دلت ازداداشات گرفته...امامیدونی پناه اوناهرچی هم باشه دوست دارن

پوزخندی زدم گفتم:

_لطفاپیش من ازدوست داشتن اون سنگدلا نگوکه خندم میگیره...اونم هیچکس نه برادرای من؟

تلخ خندیدم وچیزی نگفتم واونم دیگه ادامه ندادکه دوباره صدام زد:

_پناه

_هوم؟

_بریم شهربازی؟

انگاراون لحظه تمام غم ودردام وفراموش کردم واماده شدیم وازاتاقم بیرون رفتم وروبه غزل گفتم:

_صبرکن زنگ بزنم اژانس

_لازم نیست

_پس باچی بریم؟

_ماشین بابام

_چی؟

_صبح وقتی خواب بودی زنگ زدم وماشین واوردالانم توپارکینگ‌...بدوبریم که امروزقراره کلی خوش بگذرونیم...گوربابای همه
دیدگاه ها (۰)

#اغوش_استاد🌙#پارت10باصدای بلندخندیدم وافتادم دنبالش که سریع ...

#اغوش_استاد🌙#پارت11ماشین وپارک ودوتایی رفتیم سمت شهربازی وبل...

#اغوش_استاد🌙#پارت8بعدازکلاسمون زنگ زدم پیام وبهش گفتم که درد...

#اغوش_استاد🌙#پارت7بعدازتمون شدن کلاس بلندشدیم ومن وغزل داشتی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط