دست روی نقطه حساسش گذاشته بودم

دست روی نقطه حساسش گذاشته بودم .
سرش را بلند کرد و به چشم هایم خیره شد ، سالها بود که این طور به هم زل نزده بودیم .
دنبال چیز تازه ای در چهره اش می گشتم .
شاید جوانی مان ... .
دیدگاه ها (۰)

خیلی ها ....برای یلدا شعر گفته اند...با خودم فکر کردم...چه ب...

نیستی کنارم اسیر خانه شده ام تا خلق نبیند این تنهایی و دلتنگ...

بشارت می دهد هر دم عصای پیر در دستم که مرگ اینجاست ، یا اینج...

»بیکران پیداست«ذهنم اسیر هزار تویی ناپیداست که از هر طرف آغا...

شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت ۹ 🥀حالا امدا پاهایش را سوست کرد ...

˙⁠๑⁠)⁩ عشق اغیشته به خون⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩پارت ۱۲۳جیمین برای هز...

و دستش را روی شکمش گذاشت و آروم گفت: میخواهم بخوابم آخه خیلی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط