نیستی کنارم

نیستی کنارم
اسیر خانه شده ام
تا خلق نبیند این تنهایی و دلتنگی مرا
نیستی
پنجره
آب
آینه
جاده
حتی شمعدانی کنار پنجره
نبودنت را فریاد میزند
نیستی
چای سرد
قهوه تلخ
صندلی خالی تو
هیچ کدام دیگر نه طعمی دارد و نه فالی
سیاه کرده ام چشمان را به روی همه
نیستی و نمی‌دانی
بیقرار سراغت را از هر نسیم
از پرنده مهاجر میگیرم
نیستی و نفس برایم سخت است
نیستی و نفس برایم حرام است
نیستی ... .
«دست نوشته های ذهن یک دیوانه»
دیدگاه ها (۷)

چند هفته بعد که غرورم را مثل چیز کثیفی پشت تلفن لگدمال کردم ...

یه بنده خدایی یه روزی یه عکسی برام فرستاد نیم رخ توی ماشین م...

خیلی ها ....برای یلدا شعر گفته اند...با خودم فکر کردم...چه ب...

دست روی نقطه حساسش گذاشته بودم .سرش را بلند کرد و به چشم های...

9:Amityville Horror Houseخانه ترسناک امیتویل در اتاق را کام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط