تکپارتی (درخواستی نیست)
موضوع : وقتی سعی میکرد بهت اعتراف کنه ولی نمیدونست ....
به دستِ گلی که توی دستش بود نگاهی انداخت و با خوشحالی از مغازه بیرون زد
بلاخره تصمیمش و گرفته بود میخواست به دختری که دوسش داشت اعتراف کنه
همه چیز و آماده کرده بود
به جای که کافه ی رزرو کرده بود رفت
و منتظرت روی صندلی نشست
چون بخاطر هیجانش زود اومده بود میدونست که ممکنه زود نیای
۳۰ مین گذشت که بلاخره وارد کافه شدی بلند شد و تو به سمتش اومدی
گل دستی که پشتش قایم کرده بود و بهت داد تو هم گل و از دستش گرفتی
خیلی میخواستی دلیل اینکه دعوتت کرد و بدونی بعد از چند دقیقه سکوت
شروع به حرف زدن کرد با دقت به حرفاش گوش میدادی
-:میدونی الان میخوای بدونی واسه چی دعوتت کردم .. خب راستش میخواستم بهت یه چیزی بگم راستش من نمیدونم چطور بگم واقعا
نفسِ عمیقی کشید و سعی کرد استرسش و مخفی کنه
-:من.دوستت دارم
جوابی برای چیزی که گفته بود نداشتی
درسته تو دوماه بود که با یکی از دوستات قرار میزاشتی و کسی از اون موضوع خبر نداشت
+:من متاسفم ولی دوست ندارم
لبخندی زد و بدونِ حرفی از اون کافه خارج شد
به گلِ دستی که بهت داده بود نگاهی انداختی
پسر داخلِ کوچه ها بدون اینکه بدونِ کجا داره میره حرکت میکرد
برعکسِ اینکه گریه کنه داشت میخندید عجیب بود رفتارش اونم توی این موقعیت هر کی بود الان درحالِ گریه بود جوری که هیچکس نشنوه لب زد
-:اشتباه میکنی بیب قرار نیست بزارم راحت زندگی کنی وقتی بخاطر اون مرتیکه منو رد کردی باید منتظر عواقبش هم باشی تاوانِ این کار و پس میدی.بدگرل
(سه روز بعد) ویو ا.ت
از قیب شدن سوهو (دوست پسر ا.ت)
سه روز میگذره دقیقا روزی که به نامی گفتم دوسش ندارم سوهو قیبش زد
احساس میکنم قیب شدن سوهو یه ربطی به نامجون داره
امروز میخوام یه سر به نامجون بزنم پی آماده شدم و لباسام و پوشیدم چون زیاد دور نبود پیاده رفتم و بعد از ۵ مین رسیدم چون کلید و داشتم نیازی نبودم در بزنم
وارد خونه شدم خیلی تاریک بود ..
دکمه رو زدم که همه جا نورانی شد ..
ولی به محض اینکه سرم و برگردوندم ..
با جسد سوهو وسط خونه واجه شدم خونی که روی زمین خشک شده بود و چاقوی که هنوز توی شکمش بود باعث میشد ترسم بیشتر بشه
آروم نزدیکش شدم ولی تا خواستم ببینم زنده س یا مرده یکی از دست بغلم کرد
مطمئن بودم نامجونِ دستاش خونی بودم و این باعث میشد اشکام سرازیر بشن یعنی واقعا سوهو رو کشته
-:اینا همه اش تقصیر توعه بیب ... تو باعث شدی اون بمیره مقصر همه ی این اتفاقا توی
ازم جدا شد که به طرفش برگشتم ..
همه جای بدنش از سر تا پاش خونی بود ..
اشکام دیدم و تار میکرد.
که چاقوی از پشتش درآورد .. و توی گردنش چاقو رو فرو کرد.
و با آخرین کلماتی که گفت چشماش بسته شد
-:یاد...ت .. با...شه... همه اش .. تقصیر توعه..
با رد کردن درخواستش هر دوتا رو کشت ..
دیگه اشک ریخت فایده ی نداشت
هیچ وقت نمیشه به گذشته برگشت ..
پس بهتره آینده ی بهتری برای خودش شروع کنه ..
البته اگه بتونه خودش و ببخشِ...!
پایان
به دستِ گلی که توی دستش بود نگاهی انداخت و با خوشحالی از مغازه بیرون زد
بلاخره تصمیمش و گرفته بود میخواست به دختری که دوسش داشت اعتراف کنه
همه چیز و آماده کرده بود
به جای که کافه ی رزرو کرده بود رفت
و منتظرت روی صندلی نشست
چون بخاطر هیجانش زود اومده بود میدونست که ممکنه زود نیای
۳۰ مین گذشت که بلاخره وارد کافه شدی بلند شد و تو به سمتش اومدی
گل دستی که پشتش قایم کرده بود و بهت داد تو هم گل و از دستش گرفتی
خیلی میخواستی دلیل اینکه دعوتت کرد و بدونی بعد از چند دقیقه سکوت
شروع به حرف زدن کرد با دقت به حرفاش گوش میدادی
-:میدونی الان میخوای بدونی واسه چی دعوتت کردم .. خب راستش میخواستم بهت یه چیزی بگم راستش من نمیدونم چطور بگم واقعا
نفسِ عمیقی کشید و سعی کرد استرسش و مخفی کنه
-:من.دوستت دارم
جوابی برای چیزی که گفته بود نداشتی
درسته تو دوماه بود که با یکی از دوستات قرار میزاشتی و کسی از اون موضوع خبر نداشت
+:من متاسفم ولی دوست ندارم
لبخندی زد و بدونِ حرفی از اون کافه خارج شد
به گلِ دستی که بهت داده بود نگاهی انداختی
پسر داخلِ کوچه ها بدون اینکه بدونِ کجا داره میره حرکت میکرد
برعکسِ اینکه گریه کنه داشت میخندید عجیب بود رفتارش اونم توی این موقعیت هر کی بود الان درحالِ گریه بود جوری که هیچکس نشنوه لب زد
-:اشتباه میکنی بیب قرار نیست بزارم راحت زندگی کنی وقتی بخاطر اون مرتیکه منو رد کردی باید منتظر عواقبش هم باشی تاوانِ این کار و پس میدی.بدگرل
(سه روز بعد) ویو ا.ت
از قیب شدن سوهو (دوست پسر ا.ت)
سه روز میگذره دقیقا روزی که به نامی گفتم دوسش ندارم سوهو قیبش زد
احساس میکنم قیب شدن سوهو یه ربطی به نامجون داره
امروز میخوام یه سر به نامجون بزنم پی آماده شدم و لباسام و پوشیدم چون زیاد دور نبود پیاده رفتم و بعد از ۵ مین رسیدم چون کلید و داشتم نیازی نبودم در بزنم
وارد خونه شدم خیلی تاریک بود ..
دکمه رو زدم که همه جا نورانی شد ..
ولی به محض اینکه سرم و برگردوندم ..
با جسد سوهو وسط خونه واجه شدم خونی که روی زمین خشک شده بود و چاقوی که هنوز توی شکمش بود باعث میشد ترسم بیشتر بشه
آروم نزدیکش شدم ولی تا خواستم ببینم زنده س یا مرده یکی از دست بغلم کرد
مطمئن بودم نامجونِ دستاش خونی بودم و این باعث میشد اشکام سرازیر بشن یعنی واقعا سوهو رو کشته
-:اینا همه اش تقصیر توعه بیب ... تو باعث شدی اون بمیره مقصر همه ی این اتفاقا توی
ازم جدا شد که به طرفش برگشتم ..
همه جای بدنش از سر تا پاش خونی بود ..
اشکام دیدم و تار میکرد.
که چاقوی از پشتش درآورد .. و توی گردنش چاقو رو فرو کرد.
و با آخرین کلماتی که گفت چشماش بسته شد
-:یاد...ت .. با...شه... همه اش .. تقصیر توعه..
با رد کردن درخواستش هر دوتا رو کشت ..
دیگه اشک ریخت فایده ی نداشت
هیچ وقت نمیشه به گذشته برگشت ..
پس بهتره آینده ی بهتری برای خودش شروع کنه ..
البته اگه بتونه خودش و ببخشِ...!
پایان
- ۱۶.۸k
- ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط