part

part14
تارا:
این علی جدی جدی مثل یه بادیگارد پشتم بودش همش اصن ولم نمی کردش منم اصن خوشم نیمود اصنننننننننننننننن
وجدانش-اره جون عمت
تارا-گمشو بابا
علی:
چند ساع بد بلاخره جشن تموم شد بلاخره رفتیم خونه
اخیش ولو شدم مستقیم رو تخت و فقط تونستم بلیزم رو در بیارم
بعدش بیهوش شدم حسابی خسته شده بودم
چند سال بعد
راوی:الان علی یه خواننده معروف شده تاراهم مثل قبل بهش کمک میکنه و امسال سال اخره دانشجوی پزشکیه البته عمومیش بد از این قرار احتمالا برای تخصصش بره خارج از کشور و تا الان خیلی معروف شده هم بخاطر علی هم بخاطر این که یه ناغبس
تارا:بلاخره این کلاسم تموم شد و راهی خونه شدم سر راه رفتم یه ناهری خوردم و بدش رفم خونه یکم خوابیدم بدش صمیم گرفتم یسر برم استودیو استودیو علی واقعا مهشره البته احتمالا عوضش کنیم ولی اینم قشنگه کلی خاطره قشنگ دارم توش
رفتم استودیو در زدم ولی کسی باز نکرد احتمالا باز هدفون تو گوشه علیه نشنیده کلید انداختم وارد شدم و دیدم بله اقا مشکوله رفتم هدفونشو در اوردم اونم از ترس رید بخودش
علی- بیشعور حداقل اهمی اوهمی چته تو
تارا-خندیدم اوکی حالا چطول مطولی
علی-خوبم توچطوری
تارا-ترسیدن تو رو دیدم بهتر شدم
علی-گمشو مسخره.....
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
خوب خوب سفر ب اینده کردیم
دیدگاه ها (۰)

اخی#علی_یاسینی

حیف تووووووو#علی_یاسینی

اسمتو چی داره#علی_یاسینی#اسمت_وـچیـداره

part13 تارا: رفتم پایین بله اقارو باش باهم ست کرده اه وجدان...

# رز _ سیاه PART _ 44 تارا: صب از خواب بیدار شدم حس خستگی و ...

قهوه تلخ پارت ۴۵با ریوتا خواستیم برگردیم که اسم منو صدا زدند...

پارت پنجم رمان عشق اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط