خیلی دوستش داشتم

خیلی دوستش داشتم ...
من همیشه گفته ام :
که دوست داشتن های دوران نوجوانی شیرینی خاصی دارد ...
بی شیله پیله است ...
بیش از حد ساده بود و البته کمی هم هَپلی هَپو ..
غالبا موهای مواجش به شکل آشفته ای رو شانه اش ول بود ... عینکی بزرگ به چشم داشت
و همیشه دامنی بلند می پوشید ...
پوستش به قدری سفید بود
که حتی وقتی توی فکرم دستش را می گرفتم،
دستانش کبود رنگ می شد ...
ولی تنها نکته ای که از همه بارزتر بود
و دوستش داشتم، لکنت زبانش بود ..
اولین باری که دیدمش داشت یواشکی و از پشت در، کوچه را نگاه می کرد دلم را به دریا زدم و بی اختیار صدایش کردم. به سمتم برگشت و گفت: " ب ب ل ه". ابتدا فکر کردم از خجالت است. پرسیدم: "خوبی؟!" گفت: "خوب ب م". کمی حرف زدیم و او با تمام سادگیِ زیبایی که داشت جواب تک تک حرف هایم را داد.
وقتی خداحافظی کرد و به داخل خانه شان برگشت تازه فهمیدم که حرف "ب" را به سختی ادا می کند و لکنتش روی همین یک حرف است.
توی دلم خندیدم. خنده ای قشنگ و معنا دار...!
پدرش چه کیفی می کند وقتی او را "ب ب باب ب با" صدا می زند. اگر یکروز دوستم داشته باشد و بگوید "ب ب بیا ب ب بغلت کنم" چقدر طولانی تر از بغل های دیگر است. یا بگویدجدیدی
"ب ب ب بوسمت" چه بوسه ی کشداری خواهد شد.
یکروز یواشکی باهم قرار گذاشتیم. خوش گذشت موقع خداحافظی به سمت من برگشت و گفت: " ما داریم از اینجا میریم حمید". با نگرانی پرسیدم: "کجا؟" گفت: "ب ب بندرعب ب اس".
تمام دلم ریخت. آنطور که او بندرعباس را گفت باید شهر خیلی دوری باشد. خیلی دور.

#حمید_جدیدی
دیدگاه ها (۱)

نمی دانم تو ملتفت شده‌ای یا نهکه بعضی مردهااز عُمری که دارند...

تمام تهران را گشته ام...تنها چیزی که به چشم نمی آمد ،آلودگی ...

بعضی شب ها از ذوق دیدنت خوابم نمیبرد؛بعضی شب ها .... از داغ ...

اینگونه که من در تله ی عشق تو گیرماینگونه که زنجیر و گرفتار ...

که دستی روی شونم حس کردم برگشتم _زود باش وسایلت رو جمع کن نم...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_286_چرا گریه میکنی دخت...

#بزرگترین_آرزوP53سری تکون داد و با جدیتی که تو صداش مشخص بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط