قسمت پارت

قسمت۱ پارت۲
همه خوشحال بودن وهیجان داشتن ،صدای هم همه همهٔ فضاروپرکرده بود ادمایی که از فرط شایدی روپای خودشون بند نبودن و منتظر ارتیست های موردعلاقشون بودن،بی حوصله توجام تکونی خوردم که کیم سویا تند گفت:میبینی چقدرقشنگه وای خدای من
لب زدم :نزیک به ده ساله که منتظرهمچین لحظه ایم ده ساله که منم مثل خیلیای دیگه طرفدارشونم بااین تفاوت که وابسته ی نگاه ...
سرموپایین انداخته بودم که باصدای جیغ ادمای دورم نگاهمو بالا کشیدم هرهفتاشون داخل شدن جای خالی دی او شی و شیومین شی کاملا مشخص بود البته مثل خیلیای دیگه باید خداروشکرمیکردیم که دیگه اخرای سربازی دوتا اپاهامون بود
همونجور که دست تکون میدادن واحترام میزاشتن به سمت صندلی هاشون رفتن .
داشت میخندید،درست مثل همیشه همون لبخند دلنشین وجذاب رو به لب داشت از همون هایی که به خاطرش باید جون داد.درست روی صندلی اخر نشست ،همه باهیجان به ترتیب به سمتشون میرفتن و بااحترام باهاشون صحبت میکردن واونها هم بی تردید بالبخندی از ته دل پاسخگوی فن هاشون بودن.
نوبت به مارسیدقلبم تندمیزدودستام میلرزیدن به سمت کای که اولین نفر بود رفتم سویا باهیجان باهاش صحبت کرد و بعد به سراغ چانیول که نفربعدی بود رفت .من روبه روی کای ایستادم ازشدت هیجان لبم روگزیدم و باسلام ارومی فتوکارتش روبرای امضا به سمتش گرفتم،لبخندی زد و برای امضافتوکارت روبه دست گرفت
نفس حبس شدم روبیرون فرستادم و بالبخندی به پهنای صورتم گفتم:اوپا تو...ازنزدیک جذاب تراز چیزی هستی که توعکسات به رخ میکشی،لطفا...همیشه شادباش چون این واسم مهمه بیشترازچیزی که فکرشوکنی وباغمت حالم بد میشه.
باچشمای بهت لبخند میزدن دربرابرحرفم گفت:این چیزیه که میخوای؟!
لبخند ازته دلی زدم سریع گفتم:این تنها کاریه که میتونی برام انجام بدی
به چشمام خیره شد و گفت:اگه این تنها کاره پس...باتمام وجودم انجامش میدم
شادی اون لحظم ایا قابل توصیف بود؟معلومه که نه ،شادی اون لحظم ی چیزی فرای توصیفات بود
خواستم فتوکارت روازش بگیرم که گفت:بازم بیا به دیدنم ،این کاریه که من ازت میخوام
سرم رو تکون دادم وگفتم:حتی اگریه روز به تموم شدن زندگیم مونده باشه اینو مهم ترین اولویت روزهای زندگیمه
ازش جداشدم وبه سمت چانیول رفتم بادیدنش باچشم های گرد شده گفتم:یعنی الان یکی از اتفاقای خوب زندگیم درحال رخ دادنه ؟!!!!
باخنده سرش روبرای دیدنم به باخنده سرش روبرای دیدنم به سمتم چرخوندودستش روبرای گرفتن فتوکارت بلندکردکه گفتم:قدبلنددوست داشتنی مرسی که اجازه میده همه دوست دلشته باشن و...دوست دارم وتاابدطرفدارت میمونم
دیدگاه ها (۱)

قسمت ۱پارت۳به سمت جلوخم شدچشماش رو ریزکردوگفت:منم قول میدم ه...

قسمت۱پارت۴لبمو گزیدم و اروم وباخجالت فتوکارت رو ازش گرفتم ای...

سلام بچه ها قرار رمان دومی هم در اینجا قراربگیره امیدوارم دو...

kim raon

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط