part

part⁶

خاموشی..
صبح وقتی بیدار شدم روی تختم بودم
فکر کردم همه ی اینا خوابه
یا شاید
منو بردن جایی
آروم بیدار شدم
دور و برمو نگاه کردم
همچین مثل خودش بود
اتاقم ، لباسام ، کتابام ، عروسک هام
دکور اتاقم
اما هنوز باید آروم میبودم
آهسته رفتم بیرون
که بابا و مامان و دیدم
نگران بودن
نفسی از اینکه جام امنه کشیدم و رفتم پیششون
نشستم و گفتم
چیزی شده
که مامان با بغض لب زد
یور: آنیا تو کجا بودی؟
چرا اینقدر دیر کردی؟
فکر کردی کسی نگرانت میشه؟
همینجوری که مامان حرف میزد و نگران بود
یهو صدای فکرم اومد و فهمیدم همچی واقعی بوده
نمیتونستم بگم چیشده
سرمو آوردم بالا و به بابا نگاه کردم و گفتم
آنیا: من دیروز چجوری اومدم اینجا؟
لوید: تورو یه پسر از مدرسه ایدن اورد
بدنت زخمی بود
گفت یه ماشین بهت زده
آنیا: آها
رفتم سمت مامان و بغلش کردم

آنیا: مامان نگران نباش من خوبم
و رفتم توی اتاق که برای مدرسه آماده شم


ویو داخل مدرسه*
آنیا*

رسیدم به مدرسه
جک کناره ماشینش کناره در ورودی مدرسه وایساده بود
فکر کنم منتظر من بود
(عکس ماشین جک استایل بعدی هست)
ولی مقابل دامیان و دیدم
که وقتی منو دید لبخند زد
خواستم برم سمتش که یاد حرف جک افتادم
رفتم سمت جک و گفتم
آنیا: ازت متنفرم
جک: بیب اینقدر خشن نباش
بعد دست انداخت دور کمرم و اومد سمت در ورودی
که بهش زیر لب گفتم
آنیا: دستتو بردار
و جک گفت
جک: باشه
دستشو از روی کمرم برداشت
همه به منو جک نگاه میکردن
واقعا عجیب بود
چرخیدم پشت سرم و دامیان و دیدم
با تعجب بهم نگاه میکرد
دستاشو مشت کرده بود
اما الان اولویت خودمم
نه کس دیگه ای

ویو دامیان:
میخواستم امروز به انیا اعتراف کنم پس تا وقتی که بیاد
جلوی در منتظرش موندم
که اون پسره جک
وقتی اومد یه نگاه بهم کرد و پوزخند زد
فکر کنم منتظر یه دختره تا امشب و باهاش بره روی تخت
هرچی
آنیا بالاخره اومد
بهش لبخند زدم
ولی اون رفت سمت جک
خشکم زد
با هم یه صحبت کردن
ولی دور بود و صداشون به من نمیرسید
اون جک حرو*مزاده
دستشو گذاشته روی کمر آنیا
دستام و مشت کردم
هر لحظه آماده بودم حمله کنم
ولی .. اگه انیا واقعا اونو دوست داشته باشه چی:)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خسته نباشیدددد 😂
این حس میکنم خوب شدد
اون عکس دوم ماشین جکه
و اینکه جک اصلا یه شخصیت خیالی برا جذاب تر شدن فیکه وگرنه تو خود انیمه
جاسوس ضرب در خانواده نیست
اصلا داستانش این نیستت
فقط من دارم ارزوی نصف فن این انیمه رو بر آورده میکنم😂
دیدگاه ها (۲)

part⁷ویو آنیا* جک منو تا در کلاس آورد دامیان تا الان پشت ما ...

part⁸ویو آنیا* بعد از پنج مین از هم جدا شدیم نفس نفس میزدیم ...

part⁴زنگ ورزش تموم شد تو فکر بودم که بکی اومد بکی. هی انیا ب...

لباس دامیان بکی انیا

part¹³عاشق یک جاسوس شدم فلش به فردا/»*/ویو دامیان* از خواب ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط