Part29آخر✨
Part29آخر✨
امروز هم روز عروسیمون هست .. بلخره به این سرنوشت هر دوتامون قبول کردیم چه میشه کرد نمیتونیم بجنگیم .. وارد سالن که شدم نگاه غمگین شوگا بود با زن و بچش و جیهو و سوجون عین ی داناد خوشتیپ کنار هم بودن اونا باهم خوب بودن حتی انقدری که جیهو به یونگی نمیگف بابا ولی به سوجون بابا صداش میکرد ...ازدواج کردیم همینطور که انتظار داشتم زندگی خوشبختی داشتم بعد از تموم این بدبختی هایی که کشیدم دفتر خاطراتمو بستم و کنار گذاشتم دستی به شکم بر آمد شدم کشیدم و ارو با دخترم زمزمه میکردم که چقدر دوسش دارم .. منم عاشق سوجون شده بودم و دوسش داشتم .. تو همین حین یهو در اتاق باز شد و جیهو و سوجون باهم بازی میکردن و همدیگه رو قلقلک میدادن و میخندیدن ... زندگی هر دوتامون خیلی خوبه .. خوشحالم که هم من هم شوگا به انچه که لایقشیم رسیدیمم ...
پایان♡
گایز اینم داستانمون سعی کردم غم انگیزش نکنم میدونم خیلیاتون انتظار داشتین یونگی و ا.ت بهم برسن ولی همیشه کع زندگی باب میلمون پیش نمیره🙂...
اینم از فیکم که تموم شد امیدوارم خوشتون بیادددد...
حمایت کنین+++
لایک یادتون نرههه+++
اصکی ممنونعههه++
امروز هم روز عروسیمون هست .. بلخره به این سرنوشت هر دوتامون قبول کردیم چه میشه کرد نمیتونیم بجنگیم .. وارد سالن که شدم نگاه غمگین شوگا بود با زن و بچش و جیهو و سوجون عین ی داناد خوشتیپ کنار هم بودن اونا باهم خوب بودن حتی انقدری که جیهو به یونگی نمیگف بابا ولی به سوجون بابا صداش میکرد ...ازدواج کردیم همینطور که انتظار داشتم زندگی خوشبختی داشتم بعد از تموم این بدبختی هایی که کشیدم دفتر خاطراتمو بستم و کنار گذاشتم دستی به شکم بر آمد شدم کشیدم و ارو با دخترم زمزمه میکردم که چقدر دوسش دارم .. منم عاشق سوجون شده بودم و دوسش داشتم .. تو همین حین یهو در اتاق باز شد و جیهو و سوجون باهم بازی میکردن و همدیگه رو قلقلک میدادن و میخندیدن ... زندگی هر دوتامون خیلی خوبه .. خوشحالم که هم من هم شوگا به انچه که لایقشیم رسیدیمم ...
پایان♡
گایز اینم داستانمون سعی کردم غم انگیزش نکنم میدونم خیلیاتون انتظار داشتین یونگی و ا.ت بهم برسن ولی همیشه کع زندگی باب میلمون پیش نمیره🙂...
اینم از فیکم که تموم شد امیدوارم خوشتون بیادددد...
حمایت کنین+++
لایک یادتون نرههه+++
اصکی ممنونعههه++
۴۲.۱k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.