Part

Part27✨

تو همین خیال بودم که یونگی دستشو روی رونم گذاشت ... که از فکرم در اومدم به صندل عقب ماشین‌نگا کردم جیهو خابیدع بود... با حرف که یونگی زد تنم لرزید از همین میترسیدم که بعد چند سال این حرفو بزنه ...

شوگا: ا.ت.. میدونم اشتباه کردم .. ولی میخام تمام این مدت که نبودم براتون جبران کنم ‌.‌.. ا.ت میشه مثل قبل باهم باشیم؟!

ا.ت:( سکوتمو که دید فکر کرد جوابم مثبته جلو اومد و خاست لبمو ببوسه دستمو گذاشتم رو سینش و به عقب هُلش دادم .. از حرکتم تعجب کرد) یونگی ... به خودت بیا تو الان صاحب زن و بچه ایی اونم ۳ تا دختر ... چطور میتونی به فکر اونا نباشی .. تو این دنیا هر کسی برا فرزندش تلاش میکنه تو هم همینطور من نمیخام نه من نه پسرم برگردیم پیشت چون نمیخاییم زندگیتو نابود کنیم...

شوگا: ا.ت زندگی من شماهایین..

ا.ت: متاسفم شوگا قبل از اینکه ازدواج کنی خوب فکر میکردی به آینده ای که در انتطارت بود ... دیگ نمیخام بیایی دنبالمون .. برو با دخترات خوشبگذرون ‌.‌ممنون که بخاطر پسرم اومدی و نجاتش دادی... ولی دیگ دیره یونگی هر چیزی که بینمون بود تموم شده..

شوگا: ا.ت لطفا ی فرصت..

ا.ت: شوگا .. منم میخام زندگیمو تشکیل بدم مثل تو .. شوگا .‌‌... من .. دارم ازدواج میکنم .. خاهش میکنم به خودت بیا و برگرد به زندگیت ‌..
دیدگاه ها (۰)

Part28✨ شوگا: ولی من فکر نمیکردم ی روزی هنینجوری که دوباره ع...

Part29آخر✨امروز هم روز عروسیمون هست .. بلخره به این سرنوشت ه...

Part26✨ ویو ا‌.ت**تموم شب رو فکر و ذهنم مشغول بود .‌.. شاید ...

Part25✨ا.ت: خوب عزیزم بلند شو بریم خونه استراحت کن ..جیهو: ب...

love Between the Tides²⁰چند روز بعدا/ت با خودم فکر میکردم که...

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط