گمشده در قلبم
گمشده در قلبم
پارت۲۴
از دید مویچیرو
والا من آدم عشق و عاشقی نبودم.از یه دختر هم بیشتر سرخ و سفید میشم😂
کیوکا ملتمسانه نگاهم کرد و گفت:لطفا کم گل بخر.
فکر کردم خوشش نیومده:چرا؟خوشت نیومد؟
ماتم زده گفت:آخه زود پژمرده میشن
گفتم:خب دوباره میگیرم!
با همون لحن گفت:گناه دارن!ما که بلد نیستیم ازشون خوب مراقبت کنیم بعد چند روز پژمرده میشن.
تحت تاثیر مهربونیش قرار گرفته بودم:باشه.کم گل میخرم
با لبخند گفت:ممنونم.
رسیدیم پایین.از شهربازی خارج شدیم و دوباره اسنپ گرفتیم.یه مقدار طولش داد ولی بلاخره اومد.رسیدیم کرایه رو نصف نصف دادیم و رفتیم خونه هامون
از دید کیوکا
وقتی رفتم خونه،بابا هنوز نیومده بود.
لباسام رو عوض کردم و نشستم رو میز غذاخوری آشپزخانه و تعریف کردم.اینکه چقد بهمون خوش گذشت.البته جریان تاکسی اول و مکالمات فیک رو نگفتم.
بعد از خوردن شام مسواک زدم چون خیلی خسته بودم رفتم و خوابیدم.
فردا و فردا ها گذشت تا اینکه به کریسمس رسیدیم.
روز کریسمس
امروز سال نوعه و برف اومده!
رفتم دنبال مویچیرو.وقتی درو باز کرد از کنار در کج شدم و گفتم:happy criscmacs dey
(املای کریسمس رو بلد نیستم)
همونطور که دستکش هاش رو دستش میکرد لبخندی زد: کریسمس توعم مبارک!
از دید مویچیرو
نگاه به پاهاش کردم که جوراب نازکی پوشیده بود:چرا شلوار نپوشیدی؟سرما میخوری!
درمونده شد:آخه با فرم مدرسه....؟
پالتوش تا زیر زانوش بود اما بنظر بازم سردش بود و بخاطر وایسادن توی سرما پاهاش درد گرفته بود.
انگار چیزی یادم اومده باشه گفتم:نه اینجوری نمیشه.یه لحظه بیا تو
با تردید گفت:آخه مامانت...میدونه من دوستتم؟
الان مامان خوابه.اروم گفتم:الان خوابه بی سر صدا میریم و برمیگردیم.
برا اینکه بیدار نشه پچ پچ میکردیم
رسیدیم و اوردمش تو
_همینجا وایسا من برم الان میام
+باشه
رفتم و از کشوم شلوار کش مشکی که از داخل پشمالو بود رو برداشتم و آوردم
_بیا اینو بپوش بریم.
+آخه..
_روتو بکن سمت در پالتوت هم که بلنده.منم نگا نمیکنم.
پشتمو کردم و از صداها فهمیدم که شلوار رو پوشید.
+خیلی ممنون.الان خیلی بهتره!
_خواهش میکنم.بریم تا ازین بیشتر دیر نشده.
سر تکون داد و رفتیم.تو راه مدرسه کلی برف بازی کردیم..داخل سالن مدرسه یه درخت کریسمس بود که خیلی براق بود.دیوار های اطراف درخت با ریسه های رنگی تزیین شده بودن.با نخ ریسه های رنگی روی دیوار نوشته بود:روز کریسمس مبارک!
به سمت کلاسمون رفتیم و نشستیم تا بقیه هم بیان.امروز خیلی کیف داد تو راه برگشت بازم برف بازی میکردیم
پارت۲۴
از دید مویچیرو
والا من آدم عشق و عاشقی نبودم.از یه دختر هم بیشتر سرخ و سفید میشم😂
کیوکا ملتمسانه نگاهم کرد و گفت:لطفا کم گل بخر.
فکر کردم خوشش نیومده:چرا؟خوشت نیومد؟
ماتم زده گفت:آخه زود پژمرده میشن
گفتم:خب دوباره میگیرم!
با همون لحن گفت:گناه دارن!ما که بلد نیستیم ازشون خوب مراقبت کنیم بعد چند روز پژمرده میشن.
تحت تاثیر مهربونیش قرار گرفته بودم:باشه.کم گل میخرم
با لبخند گفت:ممنونم.
رسیدیم پایین.از شهربازی خارج شدیم و دوباره اسنپ گرفتیم.یه مقدار طولش داد ولی بلاخره اومد.رسیدیم کرایه رو نصف نصف دادیم و رفتیم خونه هامون
از دید کیوکا
وقتی رفتم خونه،بابا هنوز نیومده بود.
لباسام رو عوض کردم و نشستم رو میز غذاخوری آشپزخانه و تعریف کردم.اینکه چقد بهمون خوش گذشت.البته جریان تاکسی اول و مکالمات فیک رو نگفتم.
بعد از خوردن شام مسواک زدم چون خیلی خسته بودم رفتم و خوابیدم.
فردا و فردا ها گذشت تا اینکه به کریسمس رسیدیم.
روز کریسمس
امروز سال نوعه و برف اومده!
رفتم دنبال مویچیرو.وقتی درو باز کرد از کنار در کج شدم و گفتم:happy criscmacs dey
(املای کریسمس رو بلد نیستم)
همونطور که دستکش هاش رو دستش میکرد لبخندی زد: کریسمس توعم مبارک!
از دید مویچیرو
نگاه به پاهاش کردم که جوراب نازکی پوشیده بود:چرا شلوار نپوشیدی؟سرما میخوری!
درمونده شد:آخه با فرم مدرسه....؟
پالتوش تا زیر زانوش بود اما بنظر بازم سردش بود و بخاطر وایسادن توی سرما پاهاش درد گرفته بود.
انگار چیزی یادم اومده باشه گفتم:نه اینجوری نمیشه.یه لحظه بیا تو
با تردید گفت:آخه مامانت...میدونه من دوستتم؟
الان مامان خوابه.اروم گفتم:الان خوابه بی سر صدا میریم و برمیگردیم.
برا اینکه بیدار نشه پچ پچ میکردیم
رسیدیم و اوردمش تو
_همینجا وایسا من برم الان میام
+باشه
رفتم و از کشوم شلوار کش مشکی که از داخل پشمالو بود رو برداشتم و آوردم
_بیا اینو بپوش بریم.
+آخه..
_روتو بکن سمت در پالتوت هم که بلنده.منم نگا نمیکنم.
پشتمو کردم و از صداها فهمیدم که شلوار رو پوشید.
+خیلی ممنون.الان خیلی بهتره!
_خواهش میکنم.بریم تا ازین بیشتر دیر نشده.
سر تکون داد و رفتیم.تو راه مدرسه کلی برف بازی کردیم..داخل سالن مدرسه یه درخت کریسمس بود که خیلی براق بود.دیوار های اطراف درخت با ریسه های رنگی تزیین شده بودن.با نخ ریسه های رنگی روی دیوار نوشته بود:روز کریسمس مبارک!
به سمت کلاسمون رفتیم و نشستیم تا بقیه هم بیان.امروز خیلی کیف داد تو راه برگشت بازم برف بازی میکردیم
۱.۳k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.