گمشده در قلبم
گمشده در قلبم
پارت۲۶
کیوکا دستاش رو بهم گره زده بود تا گرم بشه.رفتم پیشش و دستاش رو گرفتم تا گرم بشه:بنظرم بسه دیگه برگردیم خونه.الان هردوتامون تقریبا داریم بستنی میشیم!
بعد ازین حرفم،جفتمون خندیدیم.
بینی و لپاش بخاطر سرما قرمز شده بود.دستام گرم شده بود.دستامو روی لپاش گذاشتم تا گرم بشه.
از لحنش فهمیدم که خجالت کشیده:خ..خیلی...مم...نون!
دستکشش رو از جیبش برداشتم و سمتش گرفتم:بیا دستکشت و بپوش که بریم.
منم دستکش هام رو دستم کردم و دستش رو گرفتم و رفتیم خونه ما.اولش کیوکا تعارف می کرد ولی بعد که گفتم مامان نیست و به این زودیا نمیاد،اومد تو.به محض ورود به خونه،هردمون بخاطر گرمای خونه دست پاهامون به سوزش افتاد و به طرز خنده داری،تا چند دقیقه درحال بپر بپر کردن و تکرار«سوختم سوختم»بودیم!
بعد چند دقیقه دمای بدنمون بهتر شد و دیگه نمی سوخت.
به پیشنهاد من،برای کیوکا شکلات داغ و برای من نسکافه درست کردیم.
روبه کیوکا کردم:میشه لیوان هارو ببری روی میز بزاری تا من بیام؟
با چشم،باشه گفت و لیوان هارو برداشت و رفت.
یه سینی برداشتم،یه کیک دوقلو که چند روز پیش خریده بودم برا امروز،با پاستیل چیپس کچاپ و بیسکویت کاکائویی کِرِم دار و مارشمالو.همه رو برداشتم بیسکویت هارو لبه هاشونو روی هم گذاشتم و چندتا همینجوری کنارش گذاشتم.چیپس هارو توی یه ظرف گود ریختم و گذاشتم یه طرف سینی.یه کاسه کوچیکتر برداشتم و توش پاستیل هارو ریختم.دوتا مارشمالو۳۰سانتی هم کنار هم به طول سینی گذاشتم و دوتا کیک رو گوشه سینی که فضای خالی داشت بدون ظرف گذاشتم و سینی رو برداشتم و بردم.
قبل از اینکه از اشپزخونه خارج بشم کیوکا صداش بلند شد:بیا دیگه چیکار میکنی؟
وقتی بهش رسیدم گفتم:اومدم!
پارت۲۶
کیوکا دستاش رو بهم گره زده بود تا گرم بشه.رفتم پیشش و دستاش رو گرفتم تا گرم بشه:بنظرم بسه دیگه برگردیم خونه.الان هردوتامون تقریبا داریم بستنی میشیم!
بعد ازین حرفم،جفتمون خندیدیم.
بینی و لپاش بخاطر سرما قرمز شده بود.دستام گرم شده بود.دستامو روی لپاش گذاشتم تا گرم بشه.
از لحنش فهمیدم که خجالت کشیده:خ..خیلی...مم...نون!
دستکشش رو از جیبش برداشتم و سمتش گرفتم:بیا دستکشت و بپوش که بریم.
منم دستکش هام رو دستم کردم و دستش رو گرفتم و رفتیم خونه ما.اولش کیوکا تعارف می کرد ولی بعد که گفتم مامان نیست و به این زودیا نمیاد،اومد تو.به محض ورود به خونه،هردمون بخاطر گرمای خونه دست پاهامون به سوزش افتاد و به طرز خنده داری،تا چند دقیقه درحال بپر بپر کردن و تکرار«سوختم سوختم»بودیم!
بعد چند دقیقه دمای بدنمون بهتر شد و دیگه نمی سوخت.
به پیشنهاد من،برای کیوکا شکلات داغ و برای من نسکافه درست کردیم.
روبه کیوکا کردم:میشه لیوان هارو ببری روی میز بزاری تا من بیام؟
با چشم،باشه گفت و لیوان هارو برداشت و رفت.
یه سینی برداشتم،یه کیک دوقلو که چند روز پیش خریده بودم برا امروز،با پاستیل چیپس کچاپ و بیسکویت کاکائویی کِرِم دار و مارشمالو.همه رو برداشتم بیسکویت هارو لبه هاشونو روی هم گذاشتم و چندتا همینجوری کنارش گذاشتم.چیپس هارو توی یه ظرف گود ریختم و گذاشتم یه طرف سینی.یه کاسه کوچیکتر برداشتم و توش پاستیل هارو ریختم.دوتا مارشمالو۳۰سانتی هم کنار هم به طول سینی گذاشتم و دوتا کیک رو گوشه سینی که فضای خالی داشت بدون ظرف گذاشتم و سینی رو برداشتم و بردم.
قبل از اینکه از اشپزخونه خارج بشم کیوکا صداش بلند شد:بیا دیگه چیکار میکنی؟
وقتی بهش رسیدم گفتم:اومدم!
۱.۳k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.