پارت
پارت۲۷
فصل دوم
جین ائه قبول کرده بود
فکر میکرد ای شن از هیچی خبر نداره و واقعا به جین ائه علاقه داره که همش باهاش مهربونه
فردای اون روز جین ائه به خونشون رفت
ای شن پذیرایی فوقالعاده ای کرده بود به حیاط پشتی رفته بودن و روس صندلی ها نشستن و شروع به حرف زدن کرد
جین ائه چایش و میخورد که با حرف ای شن جا خورد
ای شن:میخوای چیکار کنی بچه رو میگم
جین ائه:تو از کجا فهمیدی
ای شن:حالا بگیم یجوری فهمیدم دیگه جواب سوالم و بده
جین ائه:خب با باباش بزرگش میکنیم
ای شن خنده ای کرد و گفت:باباش...ولی من فکر میکنم باباش حتی از وجودش هم خبر نداره
جین ائه:تو چی داری میگی
ای شن:خودتو به اون راه نزن من از همه چیز باخبرم میدونم که تهیونگ پدر اون بچش حتی میدونم تهیونگ چه بلاهایی سر تو و زندگیت آورده از همه چیز باخبرم
جین ائه:خب حالا که با خبری بزار بگم این بچه فقط بچه ی تهیونگ نیست بچه ی منم هست و بدنیاش میارم و بزرگش میکنم
ای شن:تو اینکار رو نمیکنی
جین ائه:میکنم خوبم میکنم فکر کنم جواب سوالت هم گرفتی هوم پس من میرم
جین ائه بلند شد و به سمت در حرکت کرد که با حرف ای شن متوقف شد
ای شن:باید سقطش کنی
جین ائه:چرا بچه ی خودمه میخوام نگهش دارم
ای شن:یا همین الان باهم میریم بیمارستان و سقط میکنی یاهم جوره دیگه ای سقط میشه که البته دردناک ترم هست
جین ائه:دردناک هه چیز دردناکی بوده که تجربه نکردم شاید اگر نمیفهمیدم کی ام و دختر و خواهر چه کسایی هستم و به کجا تعلق دارم هیچ کدوم از این اتفاقا نمیافتاد ولی الانم که افتاده درسته زندگیم نابود شد ولی الان حداقل یه دلخوشی دارم که بتونم زنده باشم
ای شن:پس میگی که نمیخوای گوش کنی
جين ائه:به هیچ وجه
ای شن:خودت خواستی...بیاین داخل
چند تا مرد قوی و گنده اومدن داخل و به سمت جین ائه حمله ور شدن و تا میخورد کتکش زدن انقدر کتکش زدن که جین ائه دیگه نمیتونست نفس بکشه
بزور بلند شد و سمت در میرفت ولی اونا با بیرحمی به کمرش شلیک کردن که باعث شد دقیقا جلوی ماشین تهیونگ بیهوش بشه
..................
فصل دوم
جین ائه قبول کرده بود
فکر میکرد ای شن از هیچی خبر نداره و واقعا به جین ائه علاقه داره که همش باهاش مهربونه
فردای اون روز جین ائه به خونشون رفت
ای شن پذیرایی فوقالعاده ای کرده بود به حیاط پشتی رفته بودن و روس صندلی ها نشستن و شروع به حرف زدن کرد
جین ائه چایش و میخورد که با حرف ای شن جا خورد
ای شن:میخوای چیکار کنی بچه رو میگم
جین ائه:تو از کجا فهمیدی
ای شن:حالا بگیم یجوری فهمیدم دیگه جواب سوالم و بده
جین ائه:خب با باباش بزرگش میکنیم
ای شن خنده ای کرد و گفت:باباش...ولی من فکر میکنم باباش حتی از وجودش هم خبر نداره
جین ائه:تو چی داری میگی
ای شن:خودتو به اون راه نزن من از همه چیز باخبرم میدونم که تهیونگ پدر اون بچش حتی میدونم تهیونگ چه بلاهایی سر تو و زندگیت آورده از همه چیز باخبرم
جین ائه:خب حالا که با خبری بزار بگم این بچه فقط بچه ی تهیونگ نیست بچه ی منم هست و بدنیاش میارم و بزرگش میکنم
ای شن:تو اینکار رو نمیکنی
جین ائه:میکنم خوبم میکنم فکر کنم جواب سوالت هم گرفتی هوم پس من میرم
جین ائه بلند شد و به سمت در حرکت کرد که با حرف ای شن متوقف شد
ای شن:باید سقطش کنی
جین ائه:چرا بچه ی خودمه میخوام نگهش دارم
ای شن:یا همین الان باهم میریم بیمارستان و سقط میکنی یاهم جوره دیگه ای سقط میشه که البته دردناک ترم هست
جین ائه:دردناک هه چیز دردناکی بوده که تجربه نکردم شاید اگر نمیفهمیدم کی ام و دختر و خواهر چه کسایی هستم و به کجا تعلق دارم هیچ کدوم از این اتفاقا نمیافتاد ولی الانم که افتاده درسته زندگیم نابود شد ولی الان حداقل یه دلخوشی دارم که بتونم زنده باشم
ای شن:پس میگی که نمیخوای گوش کنی
جين ائه:به هیچ وجه
ای شن:خودت خواستی...بیاین داخل
چند تا مرد قوی و گنده اومدن داخل و به سمت جین ائه حمله ور شدن و تا میخورد کتکش زدن انقدر کتکش زدن که جین ائه دیگه نمیتونست نفس بکشه
بزور بلند شد و سمت در میرفت ولی اونا با بیرحمی به کمرش شلیک کردن که باعث شد دقیقا جلوی ماشین تهیونگ بیهوش بشه
..................
- ۵.۳k
- ۰۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط