انارها که رسیدند نشستیم زیر کرسی پای قصه های مادربزرگ، ما
انارها که رسیدند نشستیم زیر کرسی پای قصههای مادربزرگ، ما انار دون کردیم و مادربزرگ قصه از دیو سرما گفت
سرمان گرم دون کردن انارها شد و نفهمیدیم روزگار در گذر است
پای قصههای مادربزرگ خوابمان برد و نفهمیدیم عمر با شتاب میگذرد
روزگار خوبی بود
ما بودیم و انارهای رسیده درختهای باغ آقاجان
ما بودیم و سماور همیشه گرم و کرسی و قصههای مادربزرگ
ما بودیم و محبتی که دروغ نبود عشقی که از ته دل بود و دوست داشتنهایی که حس میشد و به دل مینشست
یلدا خاتون که از راه رسید
دیو عاشق پیشهی سرما پا نهاد بر زمین به خیال وصل یلدا اما یلدا کجا و دیو سرما کجا
یلدا گیسهایش را روی شانه انداخت، چمدانش را برداشت و رفت
زمین ماند و دیوی که از غصهی دلبر از دست رفته و از دل نرفتهاش روز به روز سردتر و سردتر میشد
دیو نعره که کشید از خواب پریدیم
نه خبر از کرسی بود و مادربزرگ، نه انارها
همهچیز از میان رفته بود
از درون خوابهای شیرین به واقعیت پرتاب شده بودیم گویی از خواب سیصد ساله برخواسته باشیم همهچیز عجیب به نظر میرسید
ما تبدیل به آدمهایی شدیم که جسممان را به آینده کشاندیم و روحمان در گذشتههای شیرین کودک کنار یاد آدمهای خوب زندگی ماند
و هر شب با رویای عشق خوابیدیم و صبح کالی و گسی دوست داشتنهای دروغی حالمان را بهم زد
هر سال به آخر پاییز که میرسیم
پناه میبریم به خاطراتی که از طعم انارها زیر زبانمان مزه میکند و لبخند به لبهایمان میآورد
#یلدا
#یلداتون_مبارکـ
سرمان گرم دون کردن انارها شد و نفهمیدیم روزگار در گذر است
پای قصههای مادربزرگ خوابمان برد و نفهمیدیم عمر با شتاب میگذرد
روزگار خوبی بود
ما بودیم و انارهای رسیده درختهای باغ آقاجان
ما بودیم و سماور همیشه گرم و کرسی و قصههای مادربزرگ
ما بودیم و محبتی که دروغ نبود عشقی که از ته دل بود و دوست داشتنهایی که حس میشد و به دل مینشست
یلدا خاتون که از راه رسید
دیو عاشق پیشهی سرما پا نهاد بر زمین به خیال وصل یلدا اما یلدا کجا و دیو سرما کجا
یلدا گیسهایش را روی شانه انداخت، چمدانش را برداشت و رفت
زمین ماند و دیوی که از غصهی دلبر از دست رفته و از دل نرفتهاش روز به روز سردتر و سردتر میشد
دیو نعره که کشید از خواب پریدیم
نه خبر از کرسی بود و مادربزرگ، نه انارها
همهچیز از میان رفته بود
از درون خوابهای شیرین به واقعیت پرتاب شده بودیم گویی از خواب سیصد ساله برخواسته باشیم همهچیز عجیب به نظر میرسید
ما تبدیل به آدمهایی شدیم که جسممان را به آینده کشاندیم و روحمان در گذشتههای شیرین کودک کنار یاد آدمهای خوب زندگی ماند
و هر شب با رویای عشق خوابیدیم و صبح کالی و گسی دوست داشتنهای دروغی حالمان را بهم زد
هر سال به آخر پاییز که میرسیم
پناه میبریم به خاطراتی که از طعم انارها زیر زبانمان مزه میکند و لبخند به لبهایمان میآورد
#یلدا
#یلداتون_مبارکـ
۲۳.۱k
۳۰ آذر ۱۴۰۲