پارت ۵۳
پارت ۵۳
#جونگکوک
نمیدونم چرا توی اون شرایط با اون اشک توی چشم هاش چه طور میتونه شوخ طبعیش رو حفظ کنه .. اشک هاشو پاک کرد .. بلند شد ..
سومی: کوکی من باید برم!! ممنون که کمکم کردی !
من: ولی تو هنوز حالت خوب نیست ! بمون استراحت کن !
سومی: نه کوکی ! کار درستی نیست من پیش تو باشم !
من: خب مراقب باش توی راه .. آه وایسا ! گوشیت رو بده !
سومی: گوشیم رو چیکار داری ؟!
من: بده به من ..... خب این شماره منه ! هر وقت احتیاج داشتی با کسی حرف بزنی یا حالت خوب نبود بهم زنگ بزن !!
سومی: یا 😅 کوکی !! انگار باهم قرار میزاریم!! .. ممنونم !!
در رو باز کرد و رفت بیرون !
نمیدونم چرا بهش کمک میکردم !! استایل من اصلا نیست ولی !! ..
#جویی
خیلی خسته بودم .. یه اجرای روی صحنه واقعا خیلی دردسر داره .. ولی خیلی خوشحال بودم که طراحی ما برد .. نمیدونم استاد کی میخواد بهم مدرکم رو بده!! رسیدم در خونه و ماشین رو پارک کردم .. داشتم در رو میبستم که یکی از پشت در رو گرفت .. ترسیدم فکر کردم مزاحمه ولی وقتی برگشتم دیدم ..
هیونووک: منم جویی !! آروم باش
من: اون جوری که تو میایی پشت آدم خب ترسیدم
هیونووک: میشه چند لحظه مزاحمت بشم !!
من: اوه .. ب.. بفرمایید !! راهنمایی کردم توی خونه ..
نشست روی مبل و منم رفتم توی اتاق لباسم رو عوض کردم .. نمیدونم چیکار داره !؟ اومدم توی هال .. خونه خیلی سرد بود پکیج رو روشن کردم .. دو لیوان قهوه درست کردم ..
هیونووک: جویی!! دیگه وقتشه !!
من: وقتی چیه ؟؟ چیزی شده ؟!
هیونووک: من نمره ات رو رد کردم .. مدرکت از دانشگاه پاریس برات میاد !! من دیدم طراحی تو برد آفرین جویی ! کارت حرف نداشت !
من: واقعا ؟!!😃 ی..یعنی شما بهم مدرک دادین ! وای خدا !
نشستم روی مبل و خیلی خوشحال بودم .. ولی نمیدونم چرا چهره اون جدی میزد ..
من: ر..راستی هیون ووک یه چیزی برام خیلی سواله ! چرا اومدی سئول ؟ دانشگاه پاریس که خیلی بهتر از دانشگاه های کره اس !!
هیونووک: ببین جویی ! من خیلی وقته که میخوام بهت یه چیزی بگم فکر کنم الان بهترین موقع اس !
#هیونووک
اون خنده از روی لباش رفت و جدی نگاهم میکرد چون لحن و تن صدای من خیلی جدی بود ..
جویی: ا..استاد !!
من: من دیگه استادت نیستم!! الان دیگه مدرکت رو گرفتی !! به من به عنوان استادت نگاه نکن جویی !! ...
متعجب نگاهم میکرد .. چشم تو چشم شدم .. نمیدونم چرا ولی بغض کردم ..
من: م..من .. من دوست دارم جویی ! عاشقتم !
چند ثانیه خیلی جدی نگاهم میکرد .. بعد سرش رو انداخت پایین و دستشو میکشید روی گردنش !! عصبی بود . نمیدونم ولی انتظار یه ریکشن دیگه داشتم ازش !!
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#جونگکوک
نمیدونم چرا توی اون شرایط با اون اشک توی چشم هاش چه طور میتونه شوخ طبعیش رو حفظ کنه .. اشک هاشو پاک کرد .. بلند شد ..
سومی: کوکی من باید برم!! ممنون که کمکم کردی !
من: ولی تو هنوز حالت خوب نیست ! بمون استراحت کن !
سومی: نه کوکی ! کار درستی نیست من پیش تو باشم !
من: خب مراقب باش توی راه .. آه وایسا ! گوشیت رو بده !
سومی: گوشیم رو چیکار داری ؟!
من: بده به من ..... خب این شماره منه ! هر وقت احتیاج داشتی با کسی حرف بزنی یا حالت خوب نبود بهم زنگ بزن !!
سومی: یا 😅 کوکی !! انگار باهم قرار میزاریم!! .. ممنونم !!
در رو باز کرد و رفت بیرون !
نمیدونم چرا بهش کمک میکردم !! استایل من اصلا نیست ولی !! ..
#جویی
خیلی خسته بودم .. یه اجرای روی صحنه واقعا خیلی دردسر داره .. ولی خیلی خوشحال بودم که طراحی ما برد .. نمیدونم استاد کی میخواد بهم مدرکم رو بده!! رسیدم در خونه و ماشین رو پارک کردم .. داشتم در رو میبستم که یکی از پشت در رو گرفت .. ترسیدم فکر کردم مزاحمه ولی وقتی برگشتم دیدم ..
هیونووک: منم جویی !! آروم باش
من: اون جوری که تو میایی پشت آدم خب ترسیدم
هیونووک: میشه چند لحظه مزاحمت بشم !!
من: اوه .. ب.. بفرمایید !! راهنمایی کردم توی خونه ..
نشست روی مبل و منم رفتم توی اتاق لباسم رو عوض کردم .. نمیدونم چیکار داره !؟ اومدم توی هال .. خونه خیلی سرد بود پکیج رو روشن کردم .. دو لیوان قهوه درست کردم ..
هیونووک: جویی!! دیگه وقتشه !!
من: وقتی چیه ؟؟ چیزی شده ؟!
هیونووک: من نمره ات رو رد کردم .. مدرکت از دانشگاه پاریس برات میاد !! من دیدم طراحی تو برد آفرین جویی ! کارت حرف نداشت !
من: واقعا ؟!!😃 ی..یعنی شما بهم مدرک دادین ! وای خدا !
نشستم روی مبل و خیلی خوشحال بودم .. ولی نمیدونم چرا چهره اون جدی میزد ..
من: ر..راستی هیون ووک یه چیزی برام خیلی سواله ! چرا اومدی سئول ؟ دانشگاه پاریس که خیلی بهتر از دانشگاه های کره اس !!
هیونووک: ببین جویی ! من خیلی وقته که میخوام بهت یه چیزی بگم فکر کنم الان بهترین موقع اس !
#هیونووک
اون خنده از روی لباش رفت و جدی نگاهم میکرد چون لحن و تن صدای من خیلی جدی بود ..
جویی: ا..استاد !!
من: من دیگه استادت نیستم!! الان دیگه مدرکت رو گرفتی !! به من به عنوان استادت نگاه نکن جویی !! ...
متعجب نگاهم میکرد .. چشم تو چشم شدم .. نمیدونم چرا ولی بغض کردم ..
من: م..من .. من دوست دارم جویی ! عاشقتم !
چند ثانیه خیلی جدی نگاهم میکرد .. بعد سرش رو انداخت پایین و دستشو میکشید روی گردنش !! عصبی بود . نمیدونم ولی انتظار یه ریکشن دیگه داشتم ازش !!
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۴۲.۳k
۱۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.