پارت ۱۶ عشق در نفرت

فردا
صبح پاشیدیمو لباس پوشیدم بعد رفتیم بیرون تا خرید کنیم
کوک:خانمی
من:بلی
کوک:باید به سلیقه ی من باچه
من:نع نوموخوام
کوک:چلا....خعلی بدی هم قهلم
من:باچه باچه قهل نکن
رفتیم داخل یه مغازه اول لباسی که دیدم چشممو گرفت یه لباس اسپرت مردانه هم کنارش بود، خیلی باهم عالی میشدن (عکسشونو میزارم)
من:کوکییییییییی
کوک:خانمی بله چرا داد میزنی
من:اون اون دوتا لباسو میبینی
کوک:کودوم.....اهان دیدمش خوشت اومده
من:اله اله بلیم بخلیمشون
کوک:باچه بلیم
رفتیمو لباسارو خریدیم
کوک:خانمی توبرو سوار ماشین شد منم میام
من:باشه
کوک رفت و وارد یه مغازه شد منم رفتم سوار ماشین شدم
اومد نشست تو ماشین جعبه ایی که دستش بود خیلی خوشگل بود
من:آین چیه
کوک:نمیگم
من:تولو خدا
کوک:شب میفهمی
من:صبر کن ببینم نکنه کا.....
کوک:نه بابا خانمی منحرف
من:یاااااا من منحرف نیستم، خوب یلحظه به زهنم اومد خوببب
کوک:😂
من:نخند اه
کوک:باشه
راه افتادیم سمت خونه رسیدیم رفتیم تو کوک وارد یه اتاقی شد منم رفتم جلو ولی کوک زود اومد بیرونو من گرفت نذاشت
من:یااااا بزار برم داخل
کوک:نوچ
من بغل کردو برد تو اتاق پرتم کرد رو تخت روم خمیه زد
من:کوک داری چیکار‌ میکنی
کوک:همون کاری که باید زدتر انجام میدادم




#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن