فیک درد زندگی
پارت ۳
ویو ا.ت
یکدفعه در با شتاب باز شد و محکم روی زمین افتادم و بعد سیاهی...
۱۰ مین بعد
آروم چشمام رو باز کردم. تنها چیزی که میدیدم تاریکی بود. آروم تکون خوردم و تازه یادم افتاد که چه اتفاقی افتاده. روی صندلی بودم دستام رو بسته بودن. با تمام ترسی که داشتم فریاد زدم:کمکککککک
همینو که گفتم در باز شد و یکی اومد تو. چون تاریک بود قیافه اش رو ندیدم. با صدای مردونه و بم شروع کرد به حرف زدن
_بلاخره بیدار شدی دختر کوچولو
+چرا منو آوردین اینجا؟( با گریه)
_هیسسس.گریه نکن بچه. من عضو بزرگترین باند مافیای کره هستم و پدرت با ما قرارداد بست و آخرش هم گولمون زد. برای همین ما تو رو گروگان گرفتیم تا پدرت برای نجاتت همه ی ثروت و حتی شهرت مافیاییش رو بهمون بده.
+ینی.... ینی پدر من مافیا بوده؟!
_درسته کوچولو
+اما... اگر قبول نکرد و نجاتم نداد چی؟
_اونو دیگه باید از رئیس بپرسی
و بدون گفتن کلمه ی دیگه ای از اونجا رفت.
و من موندم و یک عالمه سوال
چرا بابام هیچی بهم نگفت؟
اگر بابام به خاطر من حاضر نشه همه چیزش رو بده چی؟
منو میکشن؟
هیچکس از سرنوشت دخترک خبر نداشت.
آیا حقش بود توی این سن کم کشته بشه؟
آیا خدا ناجی ای برایش فرستاده بود؟
.
.
.
به قول رفیق از دست رفته ام:
پایان همه چیز خوشه، اگر خوش نبود... بدون که اون پایانش نیست:)
ویو ا.ت
یکدفعه در با شتاب باز شد و محکم روی زمین افتادم و بعد سیاهی...
۱۰ مین بعد
آروم چشمام رو باز کردم. تنها چیزی که میدیدم تاریکی بود. آروم تکون خوردم و تازه یادم افتاد که چه اتفاقی افتاده. روی صندلی بودم دستام رو بسته بودن. با تمام ترسی که داشتم فریاد زدم:کمکککککک
همینو که گفتم در باز شد و یکی اومد تو. چون تاریک بود قیافه اش رو ندیدم. با صدای مردونه و بم شروع کرد به حرف زدن
_بلاخره بیدار شدی دختر کوچولو
+چرا منو آوردین اینجا؟( با گریه)
_هیسسس.گریه نکن بچه. من عضو بزرگترین باند مافیای کره هستم و پدرت با ما قرارداد بست و آخرش هم گولمون زد. برای همین ما تو رو گروگان گرفتیم تا پدرت برای نجاتت همه ی ثروت و حتی شهرت مافیاییش رو بهمون بده.
+ینی.... ینی پدر من مافیا بوده؟!
_درسته کوچولو
+اما... اگر قبول نکرد و نجاتم نداد چی؟
_اونو دیگه باید از رئیس بپرسی
و بدون گفتن کلمه ی دیگه ای از اونجا رفت.
و من موندم و یک عالمه سوال
چرا بابام هیچی بهم نگفت؟
اگر بابام به خاطر من حاضر نشه همه چیزش رو بده چی؟
منو میکشن؟
هیچکس از سرنوشت دخترک خبر نداشت.
آیا حقش بود توی این سن کم کشته بشه؟
آیا خدا ناجی ای برایش فرستاده بود؟
.
.
.
به قول رفیق از دست رفته ام:
پایان همه چیز خوشه، اگر خوش نبود... بدون که اون پایانش نیست:)
۱.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.