چه دلبرانه به من خندیدی

چه دلبرانه به من خندیدی
و من
چه غریبانه رفتنت را بغض ڪردم
پشت سرت را با اشڪهایم آب ریختم
با هر قدمے ڪه دور شدے شڪستم
سوختم،،،
تو رفتے ولے من هنوز هم مانده‌ام
همان جایے ڪه همیشه بودم
در ڪوچه پس ڪوچه‌هاے خیالت...
تو رفتے و ڪبوترهاے دلتنگے را درون قفس دلم زندانے ڪردی
شاید سخت باشد ولے باور ڪن
آرزو ڪرده‌ام ڪه هزار هزار قنارے عشق و خوشبختے در آسمان دلت پر بزنند و برقصند،
تا تو لبخند بزنے حتے اگر بدون من،،،
چرا ڪه من
لبخندت را نفس میڪشم،
نفس میڪشم،
نفس میڪشم...
#خاص #جذاب #عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

قصه گوی ماهری شده امهر شب تمام یکی بودها رابا کلاف خیال، به ...

مینویسم،مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد...با تو از حادثه...

‍ ‍ آنچنان رفتی که دل از حسّ ویرانم گریستکوچه های شهر ، با ا...

‍ مدتهاست قلبم با رفتن یکباره ات زیر لایه های مبهوت انجماد ق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط