پارت1
هوای صبح سرد بود. عمارت بزرگ روی تپه مثل یه قلعه قدیمی وسط مه ایستاده بود.
او – دختری که تازه استخدام شده بود – جلوی در ایستاد، نفس عمیقی کشید و کارت شناسایی رو نشون نگهبان داد.
نگهبان نگاهش کرد، بعد بیهیچ حرفی در سنگین رو باز کرد.
داخل عمارت، دیوارهای سنگی و فرشهای تیره حس خفگی میداد. بوی قهوه و سیگار تو هوا پخش بود. همهچیز مرتب و ساکت. انگار هیچکس نفس نمیکشید.
«تو جدیدی؟»
صدای زنی از پشتش اومد. یکی از خدمتکارای قدیمی بود. موهاش جمع شده و لباسش بینقص بود.
«آره. امروز اولین روزمه.»
«خب، امیدوارم دوام بیاری.»
لحنش خشک بود، ولی تهش یه هشدار پنهون داشت.
دختر چیزی نگفت. فقط سر تکون داد و دنبال اون به سمت سالن اصلی رفت.
همهچیز اونجا برق میزد. مبلمان چرمی مشکی، لوستر کریستالی، چند مرد با کتهای رسمی که آروم و دقیق حرف میزدن. وسط سالن، مردی نشسته بود – تکیه داده به صندلی، سیگار بین انگشتهاش. چشماش تیره و خونسرد.
جونگکوک.
همین که نگاهش بالا اومد، فضا یه لحظه سنگینتر شد.
نگاهش مستقیم رفت روی اون خدمتکار جدید. نه از روی کنجکاوی… بیشتر شبیه کسی که داره یه هدف قدیمی رو نگاه میکنه.
زن پیشخدمت قدیمی آروم گفت:
«ایشون آقای جئون هستن. رئیس ما. هرچی گفتن، همونو انجام میدی. حرف اضافه نزن. سریع یاد میگیری.»
اون فقط سر تکون داد.
اما نگاه جونگکوک هنوز روش بود. بدون لبخند. بدون حرف. فقط همون نگاه سنگین و خونسرد که باعث شد نفسش بند بیاد.
جونگکوک گفت:
«اسمش چیه؟»
زن جواب داد: «یون (یا هر اسمی که بخوای برا شخصیت خودت بذارم). خدمتکار جدید قسمت پذیرایی.»
جونگکوک نیمنگاهی دوباره بهش کرد، بعد گفت:
«فکر نمیکردم یه یون دیگه هم ببینم.»
هیچکس چیزی نفهمید، ولی اون جمله یه چیزی تو لحنش داشت.
یه چیزی بین تحقیر و زخم قدیمی.
بعد آروم گفت:
«میخوام فقط توی عمارت اصلی کار کنه. نزدیکتر.»
زن متعجب گفت: «ولی آقای جئون، معمولاً پیشخدمتهای تازهکار رو میفرستیم—»
«گفتم نزدیکتر.»
همین. و بعد دیگه حرفی نزد.
اون حس کرد این شروع یه چیز اشتباهه.
نگاه اون مرد یه جور حساب قدیمی توش داشت، اما نمیفهمید چرا.
و از همه بدتر… اونم یه گذشته داشت که سالها بود میخواست فراموشش کنه.
ولی گذشته هیچوقت نمیره. فقط منتظر یه بهانه میمونه تا دوباره برگرده.
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" ""
شرایط:
۲۵ لایک
4 کامنت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیکشن
#فیک
#فیکشن_بی_تی_اس
#جونگکوک
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
او – دختری که تازه استخدام شده بود – جلوی در ایستاد، نفس عمیقی کشید و کارت شناسایی رو نشون نگهبان داد.
نگهبان نگاهش کرد، بعد بیهیچ حرفی در سنگین رو باز کرد.
داخل عمارت، دیوارهای سنگی و فرشهای تیره حس خفگی میداد. بوی قهوه و سیگار تو هوا پخش بود. همهچیز مرتب و ساکت. انگار هیچکس نفس نمیکشید.
«تو جدیدی؟»
صدای زنی از پشتش اومد. یکی از خدمتکارای قدیمی بود. موهاش جمع شده و لباسش بینقص بود.
«آره. امروز اولین روزمه.»
«خب، امیدوارم دوام بیاری.»
لحنش خشک بود، ولی تهش یه هشدار پنهون داشت.
دختر چیزی نگفت. فقط سر تکون داد و دنبال اون به سمت سالن اصلی رفت.
همهچیز اونجا برق میزد. مبلمان چرمی مشکی، لوستر کریستالی، چند مرد با کتهای رسمی که آروم و دقیق حرف میزدن. وسط سالن، مردی نشسته بود – تکیه داده به صندلی، سیگار بین انگشتهاش. چشماش تیره و خونسرد.
جونگکوک.
همین که نگاهش بالا اومد، فضا یه لحظه سنگینتر شد.
نگاهش مستقیم رفت روی اون خدمتکار جدید. نه از روی کنجکاوی… بیشتر شبیه کسی که داره یه هدف قدیمی رو نگاه میکنه.
زن پیشخدمت قدیمی آروم گفت:
«ایشون آقای جئون هستن. رئیس ما. هرچی گفتن، همونو انجام میدی. حرف اضافه نزن. سریع یاد میگیری.»
اون فقط سر تکون داد.
اما نگاه جونگکوک هنوز روش بود. بدون لبخند. بدون حرف. فقط همون نگاه سنگین و خونسرد که باعث شد نفسش بند بیاد.
جونگکوک گفت:
«اسمش چیه؟»
زن جواب داد: «یون (یا هر اسمی که بخوای برا شخصیت خودت بذارم). خدمتکار جدید قسمت پذیرایی.»
جونگکوک نیمنگاهی دوباره بهش کرد، بعد گفت:
«فکر نمیکردم یه یون دیگه هم ببینم.»
هیچکس چیزی نفهمید، ولی اون جمله یه چیزی تو لحنش داشت.
یه چیزی بین تحقیر و زخم قدیمی.
بعد آروم گفت:
«میخوام فقط توی عمارت اصلی کار کنه. نزدیکتر.»
زن متعجب گفت: «ولی آقای جئون، معمولاً پیشخدمتهای تازهکار رو میفرستیم—»
«گفتم نزدیکتر.»
همین. و بعد دیگه حرفی نزد.
اون حس کرد این شروع یه چیز اشتباهه.
نگاه اون مرد یه جور حساب قدیمی توش داشت، اما نمیفهمید چرا.
و از همه بدتر… اونم یه گذشته داشت که سالها بود میخواست فراموشش کنه.
ولی گذشته هیچوقت نمیره. فقط منتظر یه بهانه میمونه تا دوباره برگرده.
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" ""
شرایط:
۲۵ لایک
4 کامنت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیکشن
#فیک
#فیکشن_بی_تی_اس
#جونگکوک
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
- ۳.۷k
- ۰۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط