برده part
برده ﴾ ۴۰ part
یه سول موهاشو پشته گوش اش داد و دلخور گفت : نشنیدم
جونگ کوک کمی نزدیکش شد و گفت : چرا وقتی منو اونجا دیدی عصبی شدی ها
با دست پاچه گی جواب داد : کی .. من نه عصبی نشدم
جونگ کوک لحظه ای نگاهش سر خورد روی لب های وسوسه انگیز قهوه تیره رنگ دختر دوباره به چشم هایش دوخت : حسودی کردی وقتی منو باهاش دیدی
یه سول سخت آب دهنو قورت داد : نه حسودی نکردم
دیگه داشت از این نگاه سنگین مردی که به بدترین شکل نزدیکش شده قلبش ذوب بشه چش شده بود چرا انقدر مرض قلبی گرفته بود جلوش جوری که از تپش قلب نتونه حرف بزنه
نگاهش رو دزدید تا اینکه صدای بم و مردانش رو شنید : به من نگاه کن
نه جرعتش رو نداشت توی چشم های اون مرد نگاه کنه تا اینکه دوباره صداشو شنید و ضربات قلبش بالا رفت : گفتم به من نگاه کن یه سول
از نزدیک شدن جونگ کوک به خودش سفت چشم هاشو بست
چون اون مرد به شدت نزدیکش شده بود
و نفس های گرمش به پوست صورتش میخورد
صدای تک خنده جونگ کوک رو شنید
ولی با قرار گرفتن لب های گرم و نرم اون مرد قلبش ریخت طوری که فکر میکرد الآنه که بیافته بمیره از تپش قلب
ولی شیرین و دوست داشتی بودن میخواست بیشتر طعمش رو بچشه شاید دیگه فرصت نمیکرد یا میفهمید که یه سول کیه ازش متنفر میشد
پس با عطش به بوسیدنش ادامه داد تا حالا تجربش نکرده بود
هیچوقت فکرشو نمیکرد انقدر وسوسه کننده باشه و لذتبخش
با حس جدا شدن لب های اون مرد از لب هاش چشم هاشو باز کرد و صورت جذاب و بی نقص جونگ کوک رو در یک سانتی صورتش دید : فکر نکن که بجز تو به یکی دیگه نگاه کردم وگرنه عاقبتت این میشه
یه سول به چشم هایش نگاه کرد و گفت : پس توهم کاری نکن که اینجوری فکر کنم ...
صدای درب باعث دور شدن جونگ کوک از یه سول شد
منشی وارده اتاق شد و تعظیمی کرد : جلسه شروع شده
یه سول سریع گفت : ب.. باشه الان میایم
بدون نگاه کردن به جونگ کوک تند از اتاق خارج شد حس هیجان و خوشحالی توی دلش میپچید به لب هاش دست زد و گفت : مثله رویا بودن
یه سول موهاشو پشته گوش اش داد و دلخور گفت : نشنیدم
جونگ کوک کمی نزدیکش شد و گفت : چرا وقتی منو اونجا دیدی عصبی شدی ها
با دست پاچه گی جواب داد : کی .. من نه عصبی نشدم
جونگ کوک لحظه ای نگاهش سر خورد روی لب های وسوسه انگیز قهوه تیره رنگ دختر دوباره به چشم هایش دوخت : حسودی کردی وقتی منو باهاش دیدی
یه سول سخت آب دهنو قورت داد : نه حسودی نکردم
دیگه داشت از این نگاه سنگین مردی که به بدترین شکل نزدیکش شده قلبش ذوب بشه چش شده بود چرا انقدر مرض قلبی گرفته بود جلوش جوری که از تپش قلب نتونه حرف بزنه
نگاهش رو دزدید تا اینکه صدای بم و مردانش رو شنید : به من نگاه کن
نه جرعتش رو نداشت توی چشم های اون مرد نگاه کنه تا اینکه دوباره صداشو شنید و ضربات قلبش بالا رفت : گفتم به من نگاه کن یه سول
از نزدیک شدن جونگ کوک به خودش سفت چشم هاشو بست
چون اون مرد به شدت نزدیکش شده بود
و نفس های گرمش به پوست صورتش میخورد
صدای تک خنده جونگ کوک رو شنید
ولی با قرار گرفتن لب های گرم و نرم اون مرد قلبش ریخت طوری که فکر میکرد الآنه که بیافته بمیره از تپش قلب
ولی شیرین و دوست داشتی بودن میخواست بیشتر طعمش رو بچشه شاید دیگه فرصت نمیکرد یا میفهمید که یه سول کیه ازش متنفر میشد
پس با عطش به بوسیدنش ادامه داد تا حالا تجربش نکرده بود
هیچوقت فکرشو نمیکرد انقدر وسوسه کننده باشه و لذتبخش
با حس جدا شدن لب های اون مرد از لب هاش چشم هاشو باز کرد و صورت جذاب و بی نقص جونگ کوک رو در یک سانتی صورتش دید : فکر نکن که بجز تو به یکی دیگه نگاه کردم وگرنه عاقبتت این میشه
یه سول به چشم هایش نگاه کرد و گفت : پس توهم کاری نکن که اینجوری فکر کنم ...
صدای درب باعث دور شدن جونگ کوک از یه سول شد
منشی وارده اتاق شد و تعظیمی کرد : جلسه شروع شده
یه سول سریع گفت : ب.. باشه الان میایم
بدون نگاه کردن به جونگ کوک تند از اتاق خارج شد حس هیجان و خوشحالی توی دلش میپچید به لب هاش دست زد و گفت : مثله رویا بودن
- ۵۶۳
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط