دست هایم را که مشت کردم

دست هایم را که مشت کردم،
با کنجکاوی پرسید:چه پنهان کرده ای؟
گفتم: یک راز !
آرام مثل شبنمی که روی تمشک می نشیند
در آغوشم نشست
نفس هایم که مثل باران روی موهاش و گردنش ریخت
از لبهاش یک بوسه چیدم و گفتم !
یک راز به همین شیرینی؛
به همین تازگی،
یک دوستت دارم ناب..!
دیدگاه ها (۲۲)

ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﯿﺪ ﻭ ﺍﺗ...

ﻭﻋﺪﻩ‌ی “ﺧــــــﺪﺍ” ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖﺩﺳﺘـﺎﻧـﺖ ﺭﺍ ﺑـــﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩﺗـــﺎ ﻓﺘﺢ ...

رو هر کدوم دوست داری بزن، تقدیم دوستان عزیز😊 !http://goo.gl/...

عاشقی…باید قسمته آدم بشه…وقتی شد یهو بخودت میایی میبینییکی ه...

بَـرگَـرد بـِـه خونـِـهدوپآرتی VP.2_________________________...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط