نه جانم من مثل فروغ بلد نیستم بهت بگم مرا بپیچ در حریر

نه جانم من مثل فروغ بلد نیستم بهت بگم "مرا بپیــچ در حریرِ بوسه ات"...
من زل میزنم تو چشمایِ رنگِ عسلتُ میگم"تـو چرا منو بوس نمیکنی امروز؟"
یا نمیگم "من به آغوشِ تو محتاج تر از نانِ شبم"
یهــو برمیگردم چلّه یِ تابستون میگم"اونقــدر ســردمه که...." وخب باید بفهمــی دیگـه انتظارِ زیادیه...؟
"دستهایت را بازکنــی سقوط میکنم "هم که خب قطعا نخواهم گفت...
تهِ تهش میپرم وسطِ خیابان و مثلِ عصایِ موسی میشکافمش و اصلا هم به بوقِ بلندِ ماشین ها توجه نمیکنم....
آخر خنگِ خدا تومرا نمیشناسی...؟
 آدم که هی نباید همه چیـز رابگوید خب"از چشمِ من ببین که چه غوغاست در دلم"....
دیدگاه ها (۳)

همه برای خودشان یک سری چیزهای کوچولو دارند!یک سری چیزهای کوچ...

سلام بی وفا جان! میدانم که هرگز این نامه رو نمیخوانیخواستم ب...

بودنِ اون کسی که مایه ی " دلخوشی " تو زندگیِ آدم میشه ، لازم...

حالا هی از این سو غلت بخور به آنسو!حالا هی فکر و خیال کن!با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط