شهید رضا عادلی
#شهید_رضا_عادلی
به روایت از همرزمم😊:↘️
در منطقه که بودیم گاهی اوقات آقا رضا به مردم روستاهای اطراف سر می زد در یکی از همین روزها عده ای را بر روی زمین کشاورزی دید که مشغول برداشت محصول بودند. اذان گفته شد و وقت نماز خواندن بود. رضا نماز اول وقت خیلی برایش مهم بود و آن را راه رسیدن به سعادت می دانست.
خودش آماده نماز شد ولی مردمی که مشغول کشاورزی بودند متوجه اذان نشدند و هیچکس به غیر از رضا برای نماز آماده نشد. رضا نمازش را خواند اما متوجه شد که باز هم کسی برای نماز نیامده است یکی از کشاورزان را صدا زد و پرسید: برادرم صدای اذان را نشنیدی؟ آن شخص با تعجب به رضا نگاه کرد و آن طور که خودش تعریف می کرد گفت: برایم جالب بود که پسری با این سن و سال این قدر پایبند به احکام دین باشد و این موضوع برایش مهم باشد..
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
خجالت سرم را پایین انداختم و به خانه برگشتم. همش در فکر آن جوان بودم و به برادرم گفتم باید متوجه شوم این شخص چه کسی است. او را مثل یک فرشته تصور می کردم چون صورت نورانی و مهربانی داشت. برای نظارت مجدد به زمین کشاورزی غروب آن روز به محل کار برگشتم ولی توی ذهنم به آن جوان برومند فکر می کردم. وقتی از بقیه نشانی آن پسر گرفتم متوجه شدم که از بستگان دور ما هست. وقتی دوباره او را دیدم مشغول خواندن نماز مغرب و عشاء بود. چه زیبا نماز می خواند. من هم خیلی آرام کفش هایم را در آوردم و پشت سر او مشغول نماز خواندن شدم. آقا رضا درس بزرگی به من داد و بعد از آن موضوع، نماز خانه ای در کنار زمین کشاورزی ساختیم. به راستی که آقارضا یک فرشته در میان ما بود..
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
به روایت از سید یاسین فرمانده گردان امام علی (ع) فاطمیون: ↘️
توفیق بزرگی بود که در جمع مدافعان حرم زینبی باشم، در گردان فاطمیونی که بنده فرمانده بودم برای عملیات چندتن از بچه های ایرانی مأمور شدند که از جمله آن ها رضا عادلی بود. باوجود تفاوت های فرهنگی و اجتماعی صمیمیت خاصی بین ما و مجاهدان فاطمیون برقرار بود.
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
رضا با وجود اینکه اولین اعزامش بود ولی تجربه زیادی داشت و تخصص هایش به داد همه ما می رسید، قبراق و سرحال بود و از هیچ مأموریتی ابا نداشت. ما هر شب عملیات شناسایی انجام می دادیم در بین یکی از این عملیات ها که مقدمه آزادسازی نبل و الزهرا بود رضا هم حضور داشت. وقتی هدف را شناختیم شور و حال دیگری پیدا کردیم، رضا وقتی اوضاع منطقه را دید طرحی ارائه کرد که بسیار جالب بود و مورد توجه قرار گرفت و بر همین اساس ادامه کار برنامه ریزی شد.
به روایت از همرزمم😊:↘️
در منطقه که بودیم گاهی اوقات آقا رضا به مردم روستاهای اطراف سر می زد در یکی از همین روزها عده ای را بر روی زمین کشاورزی دید که مشغول برداشت محصول بودند. اذان گفته شد و وقت نماز خواندن بود. رضا نماز اول وقت خیلی برایش مهم بود و آن را راه رسیدن به سعادت می دانست.
خودش آماده نماز شد ولی مردمی که مشغول کشاورزی بودند متوجه اذان نشدند و هیچکس به غیر از رضا برای نماز آماده نشد. رضا نمازش را خواند اما متوجه شد که باز هم کسی برای نماز نیامده است یکی از کشاورزان را صدا زد و پرسید: برادرم صدای اذان را نشنیدی؟ آن شخص با تعجب به رضا نگاه کرد و آن طور که خودش تعریف می کرد گفت: برایم جالب بود که پسری با این سن و سال این قدر پایبند به احکام دین باشد و این موضوع برایش مهم باشد..
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
خجالت سرم را پایین انداختم و به خانه برگشتم. همش در فکر آن جوان بودم و به برادرم گفتم باید متوجه شوم این شخص چه کسی است. او را مثل یک فرشته تصور می کردم چون صورت نورانی و مهربانی داشت. برای نظارت مجدد به زمین کشاورزی غروب آن روز به محل کار برگشتم ولی توی ذهنم به آن جوان برومند فکر می کردم. وقتی از بقیه نشانی آن پسر گرفتم متوجه شدم که از بستگان دور ما هست. وقتی دوباره او را دیدم مشغول خواندن نماز مغرب و عشاء بود. چه زیبا نماز می خواند. من هم خیلی آرام کفش هایم را در آوردم و پشت سر او مشغول نماز خواندن شدم. آقا رضا درس بزرگی به من داد و بعد از آن موضوع، نماز خانه ای در کنار زمین کشاورزی ساختیم. به راستی که آقارضا یک فرشته در میان ما بود..
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
به روایت از سید یاسین فرمانده گردان امام علی (ع) فاطمیون: ↘️
توفیق بزرگی بود که در جمع مدافعان حرم زینبی باشم، در گردان فاطمیونی که بنده فرمانده بودم برای عملیات چندتن از بچه های ایرانی مأمور شدند که از جمله آن ها رضا عادلی بود. باوجود تفاوت های فرهنگی و اجتماعی صمیمیت خاصی بین ما و مجاهدان فاطمیون برقرار بود.
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
رضا با وجود اینکه اولین اعزامش بود ولی تجربه زیادی داشت و تخصص هایش به داد همه ما می رسید، قبراق و سرحال بود و از هیچ مأموریتی ابا نداشت. ما هر شب عملیات شناسایی انجام می دادیم در بین یکی از این عملیات ها که مقدمه آزادسازی نبل و الزهرا بود رضا هم حضور داشت. وقتی هدف را شناختیم شور و حال دیگری پیدا کردیم، رضا وقتی اوضاع منطقه را دید طرحی ارائه کرد که بسیار جالب بود و مورد توجه قرار گرفت و بر همین اساس ادامه کار برنامه ریزی شد.
۶.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.