می خواهم معنای دوست داشتن را

می خواهم معنایِ دوست داشتن را
تازه کنم !
دارد خاک می خورد زیرِ خروارها بی تفاوتی
دارد مچاله می شود
دارد می میرد
بیچاره مانده است
میانِ غرور و بدبینی و مسمومیتِ آدمها
دارد رنگ می بازد آنقدر که
بی حرمتش کرده اند !
می خواهم آنقدر دوستت بدارم
تا مردم بپرسند از تو
این کارها چیست این دیوانه می کند ؟
و تو بگویی با خنده ای و شوقی :
دارد برایم دیوانگی می کند
و دوست داشتن نامِ دیگرِ دیوانگی ست
دیوانه ی یک بودن
دیوانه ی شب تا سحر
گفتن و خندیدن و رقصیدن هایِ
دو نفره
دوست داشتن! آخ امان از این دوست داشتن
که اگر ناب باشد
مستت می کند
یک مستیِ شیرین
بی پشیمانی
بی نبودن...!
دیدگاه ها (۲)

ما آدمِ بخشیدن نیستیم،نه که نباشیم،بلد نیستیم درست بخشیدن و ...

انگار تقدیر بعضی ها این است که پلباشند.از آن پلهایی که مسیره...

یکی تو میگویییکی اویکی تو میگویییکی اوو آنقدر این داستان ادا...

من رازی ندارم...قلب من کتابی ست گشودهخواندن آن برای تو دشوار...

یک بار پرسیدی که چرا خود را دیوانه ی تو خطاب میکنم، آنگاه با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط