اون مهربونه ..پارت : ۷
ا/ت تا صبح فردا کنار شاگردش موند و به طور مداوم دستمال سر گوجو رو تعویض میکرد تا تب شاگردش بالا نره ،
ساعت حدودا ۴ صبح بود خیلی خسته بود و چشم هاش داشت بسته میشد
بدن شاگردش رو تو بغلش سفت تر کرد و چشم هاشو بست و خوابید .
صبح روز بعد گوجو از خواب بیدار شد و حالش خیلی بهتر بود ، وقتی خودش رو تو بغل معلم زیباش دید مثل کودکی احساس امینت کرد و چشم هاشو بست و دوباره خوابید ،
~~~ ۳ سال بعد
گوجو ساتورو بلاخره ۱۸ ساله شده بود و از قبیله بیرون اومد و رفت تا در جوجوتسو آموزش ببینه
سوار ماشینی شد که از طرف جوجوتسو اومده بود و رانندش هم مردی میانسال بود
مرد گوجو رو به جوجوتسو برد
گوجو روی صندلی کلاس نشست و منتظر اون بود ، مدام به ساعت نگاه میکرد که کی معلمش میاد ولی هر چقدر میگذشت ساتورو ناامید تر میشد که معلمش نمیاد
بعد یک جلسه خسته کننده درباره تکنیک ها گوجو از کلاس بیرون اومد ، اون گوجو ساتورو بود نیازی به این تشریفات نداشت
اون قوی ترین بود ، گوجو عینکش رو چشمش زد و داشت به سمت پله ها میرفت تا به در خروجی برسه که قطره ای آب رو صفحه عینکش ریخت و بعد روی نوک کفش هاش ، داشت بارون میومد ، گوجو اهی کشید و اجازه داد بارون اونو خیس کنه که ناگهان حس کرد بارون اونو لمس نمیکنه ، معلمش اومده بود و چتر رو بالا سرش گرفته بود .
گوجو به اخم همیشگی گفت: خیلی دیر کردی ا/ت سنسه .
ا/ت گفت: مگه بچه ای که بفرست مدرسه برات لقمه درست کنم ؟
گوجو با اخم گفت: هوفف به هر حال دیر اومدی
گوجو خودش رو از زیر چتر کشید بود و داشت قدم میزد ا/ت دوباره چتر روی سر شاگردش گرفت و گفت: هی قد بلند ، سرما میخوری، منم سرما میدی
گوجو پوزخندی زد و گفت: ولی تو که تا حالا سرما نخوردی..
ا/ت خندید و گفت: به نکته ریزی اشاره کردی افرین .
گوجو گفت: به نظرت تو یخچال اتاقم تو جوجوتسو غذایی پیدا میشه ؟
ا/ت گفت: نودل آماده خریده بودم برات تو اتاقت گذاشتم ، شکم خالی نمون
گوجو: بازم میری درسته ؟
ا/ت گفت: ساتورو ما باز هم کلاس داریم ولی به جای اینکه تمام هفته رو بهت آموزش بدم دو روز در هفته آموزش میبینی
گوجو سری تکون داد و غمی در دلش بود ، ساتورو فقط میخواست بیشتر از دو بار در هفته اون صورت ارامش بخش و زیبا رو ببینه و بیشتر کنار معلمش باشه
ا/ت لبخندی زد و شاگردش رو تا اتاقش همراهی کرد و گفت: هی بچه یادت نره دوست پیدا کنی
گوجو کمی سرش رو خاروند و گفت: مگه من بچه ام ؟
ا/ت : دوست پیدا کن ، خداحافظ
دست تکان داد و رفت .
ساتورو روی تختش نشست و به نودلی که سنسش براش خریده بود نگاه کرد و لبخندی زد و خوابید .
ساعت حدودا ۴ صبح بود خیلی خسته بود و چشم هاش داشت بسته میشد
بدن شاگردش رو تو بغلش سفت تر کرد و چشم هاشو بست و خوابید .
صبح روز بعد گوجو از خواب بیدار شد و حالش خیلی بهتر بود ، وقتی خودش رو تو بغل معلم زیباش دید مثل کودکی احساس امینت کرد و چشم هاشو بست و دوباره خوابید ،
~~~ ۳ سال بعد
گوجو ساتورو بلاخره ۱۸ ساله شده بود و از قبیله بیرون اومد و رفت تا در جوجوتسو آموزش ببینه
سوار ماشینی شد که از طرف جوجوتسو اومده بود و رانندش هم مردی میانسال بود
مرد گوجو رو به جوجوتسو برد
گوجو روی صندلی کلاس نشست و منتظر اون بود ، مدام به ساعت نگاه میکرد که کی معلمش میاد ولی هر چقدر میگذشت ساتورو ناامید تر میشد که معلمش نمیاد
بعد یک جلسه خسته کننده درباره تکنیک ها گوجو از کلاس بیرون اومد ، اون گوجو ساتورو بود نیازی به این تشریفات نداشت
اون قوی ترین بود ، گوجو عینکش رو چشمش زد و داشت به سمت پله ها میرفت تا به در خروجی برسه که قطره ای آب رو صفحه عینکش ریخت و بعد روی نوک کفش هاش ، داشت بارون میومد ، گوجو اهی کشید و اجازه داد بارون اونو خیس کنه که ناگهان حس کرد بارون اونو لمس نمیکنه ، معلمش اومده بود و چتر رو بالا سرش گرفته بود .
گوجو به اخم همیشگی گفت: خیلی دیر کردی ا/ت سنسه .
ا/ت گفت: مگه بچه ای که بفرست مدرسه برات لقمه درست کنم ؟
گوجو با اخم گفت: هوفف به هر حال دیر اومدی
گوجو خودش رو از زیر چتر کشید بود و داشت قدم میزد ا/ت دوباره چتر روی سر شاگردش گرفت و گفت: هی قد بلند ، سرما میخوری، منم سرما میدی
گوجو پوزخندی زد و گفت: ولی تو که تا حالا سرما نخوردی..
ا/ت خندید و گفت: به نکته ریزی اشاره کردی افرین .
گوجو گفت: به نظرت تو یخچال اتاقم تو جوجوتسو غذایی پیدا میشه ؟
ا/ت گفت: نودل آماده خریده بودم برات تو اتاقت گذاشتم ، شکم خالی نمون
گوجو: بازم میری درسته ؟
ا/ت گفت: ساتورو ما باز هم کلاس داریم ولی به جای اینکه تمام هفته رو بهت آموزش بدم دو روز در هفته آموزش میبینی
گوجو سری تکون داد و غمی در دلش بود ، ساتورو فقط میخواست بیشتر از دو بار در هفته اون صورت ارامش بخش و زیبا رو ببینه و بیشتر کنار معلمش باشه
ا/ت لبخندی زد و شاگردش رو تا اتاقش همراهی کرد و گفت: هی بچه یادت نره دوست پیدا کنی
گوجو کمی سرش رو خاروند و گفت: مگه من بچه ام ؟
ا/ت : دوست پیدا کن ، خداحافظ
دست تکان داد و رفت .
ساتورو روی تختش نشست و به نودلی که سنسش براش خریده بود نگاه کرد و لبخندی زد و خوابید .
۵.۰k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.