چندپارتی جونگکوک P

چندپارتی جونگ‌کوک: P5

ویو ا/ت:
زنگ زدم به مامانم تا مطمئن بشم
ا/ت: الو
مینجی: الو ا/ت؟
ا/ت: مامان (بغض
مینجی: ا/ت عزیزم کجایی؟ داشتم از نگرانی میمردم
ا/ت: مامان یادته درمورد بابا چی بهم گفته بودی؟
مینجی: چی؟ منظورت چیه؟
ا/ت: اسم بابا چی بود؟
مینجی: ا/ت عزیزم واسه چی اینو میپرسی؟ الان کجایی؟
ا/ت: جواب سوالم رو بده (داد
مینجی: اسمش جونگ‌کوک بود
ا/ت: .......
مینجی: ا/ت الان کجایی؟ چرا یهو درمورد بابات میپرسی؟
ا/ت: مامان یادته بهم گفته بودی که بابا ما رو ول کرده و رفته؟
مینجی: خب؟
ا/ت: مطمئنی بهم دروغ نگفتی؟
مینجی: منظورت چیه؟
ا/ت: بابا ما رو ول نکرد. تو ولش کردی و رفتی
مینجی: ها؟ تو اینو از کجا میدونی؟ کی بهت گفته؟
ا/ت: پس حقیقت داره
مینجی: عزیزم من میتونم بهت توضیح بدم
ا/ت: ساعت ۸ امشب بیا به کافه‌ای که آدرسش رو میفرستم واست
باید صحبت کنیم
مینجی: باشه
ا/ت: خوبه
(قطع کرد
باورم نمیشه
باورم نمیشه کل این ۱۶ سال از بابام متنفر بودم با اینکه اون هیچ کار اشتباهی نکرده بود. واقعا از خودم متنفرم که انقدر زود حرفشو باور کردم
رفتم دم در اتاق کوک و در زدم
کوک: بله؟
ا/ت: م میشه بیام تو؟
کوک: آره بیا
(رفت داخل
کوک: چیشد؟ فکراتو کردی؟
ا/ت: بهم بگو دقیقا چه اتفاقی افتاد. چرا از هم جدا شدید
کوک: پس باهاش صحبت کردی
ا/ت: جواب منو بده
کوک: باشه بیا بشین
(رفت و نشست رو تخت
ا/ت: خب؟
کوک: چند سال پیش من عاشق یه دختر به اسم مینجی شدم و بهش اعتراف کردم. ما با هم تو رابطه‌ بودیم ولی خب همونطور که احتمالا تا الان فهمیدی شغل من یکم خطرناکه و وقتی مینجی اینو فهمید، با هم دعوامون شد و اون گذاشت رفت و دیگه نع به تماسام جواب داد نه پیامام. انگار از رو زمین محو شد تا اینکه من چندوقت پیش فهمیدم یه دختر دارم که اون تویی
این کل داستان بود
ا/ت: چرا؟ چرا نرفتی دنباش؟
کوک: رفتم ولی نتونستم پیداش کنم خط تلفنش رو عوض کرد، خونه‌اش رو عوض کرد و حتی دانشگاه‌اش هم عوض کرد
ا/ت: (بغض نمیزاشت حرف بزنه
کوک: متاسفم (سرشو انداخت پایین
ا/ت: نه تقصیر تو نیست. به هر حال امروز ساعت ۸ آماده شو تا با هم بریم یه جایی
کوک: کجا؟
ا/ت: دلت نمیخواد زنتو بعد از این همه سال ببینی؟ واست لوکیشن میفرستم تا بریم با هم
کوک: باشه
ا/ت: خب من دیگه برم
(از اتاق رفت بیرون و رو تخت ولو شد و خوابش برد
دیدگاه ها (۴)

سناریو تصویری#سناریو#سناریو_تصویری

سناریو تصویری(استغفرالله)#سناریو#سناریو_تصویری

سناریو تصویری#سناریو#سناریو_تصویری

سناریو: وقتی داری با بچه‌ی خواهرت بازی میکنی و بچه رو بوس می...

⁶⁵یونجو: “عمو، میشه یه سوال بپرسم؟”کوک: “جانم؟”یونجو: “از تن...

⁶³ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچ...

love Between the Tides³⁴شب برگشتم خونه ا/ت: تهیونگ تهیونگ: ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط