حصارتنهاییمن پارت

#حصار_تنهایی_من #پارت_۴۹
 -چی بگم؟
 -چه می دونم یه چیزی بگو...آها بیا بریم خونه ما تا کی می خوای تو این خونه تک وتنها زندگی کنی؟ ها؟ به خدا منانم راضیه.
با یه لبخند ضعیف گفتم: میدونی تا حالا چند بار این حرفو زدی؟
 - راست میگی؟
بوسم کرد: قربونت برم لجبازی نکن بیا بریم به خدا منم از تنهایی در میام.
بدو ن توجه به حرفش گفتم :پول مراسمو کی داد؟
 - بیا ..من چی میگم این چی میگه... من چه می دونم پول مراسمو کی داد؟
 - نسترن دورغ نگو ...مگه میشه ندونی؟
 - آره میشه ..اصلا به تو چه که کی داده؟ ها؟
 - اول اینکه ازش تشکر کنم بعدش پولشو پس بدم.
 - بابا ...خانم متشخص نمی خواد انقدر از شخصیتت استفاده کنی، هر کی بوده بخاطر ثوابش این کارو کرده.
 با بلند شدن اون، منم بلند شدم و با عصبانیت گفتم: من که گدا نیستم ...تو این شهر بچه یتیم زیاده برن یه جای دیگه ثوابشو نو خرج کنن.
پوفی کرد و گفت: عزیزم کسی که این کارو کرده دلش نمی خواست کسی بدونه حتی شما، که فکر نکنی مدیونشی.
خواست بره که مچ دستشو گرفتم و گفتم: ستوده؟؟؟آره؟؟؟
 یه نفس عمیقی کشید وگفت: آره ...آره ستوده،که چی؟ حالا می خوای چیکار کنی؟ پولشو پس بدی ؟فکر کردی بهت میگه چقدر خرج کرده؟
دستشو از دستم بیرون کشید و کفشاشو پوشید و گفت: من دارم میرم ..اگه شبی نصف شبی ترسیدی زنگ بزن میام دنبالت باشه؟ انقدر هم بهش فکر نکن. مغزت آب روغن قاطی می کنه خداحافظ.
 - خداحافظ ...
 تا دم در بدرقش کردم درو بستم... فردا باید برم پیش ستوده و پولشو پس بدم. نمی خوام زیر دین کسی باشم. به آسمون نگاه کردم و گفتم: خدایا ...راضیم به رضای تو.
خواستم برم بخوابم که در زدن ترسیدم. گفتم:کیه ؟
 - منم آقا گرگه!
 با یه لبخند درو باز کردم و گفتم: بچه تو نصف شبی هم خواب نداری؟
نوید به ساعتش نگاه کرد و گفت«:وا .. من نه مرغم نه خروس! تازه ساعت یازده شده!
گردنش وکج کردوگفت: بیام تو؟
 - اگه بگم نه که از دیوار میای...بیا تو!
من جلو راه افتادم، اونم پشت سرم اومد. خواست درو ببنده، گفتم: درو نبد، نیمه باز بذارش.
-باشه
دیدگاه ها (۴)

ممنون^^❤راستش خودمم دوست دارم تند تند و زیاد بنوسیم،ولی متاس...

حصار تنهایی من

#حصار_تنهایی_من #پارت_۴۸دستگاه شوکو آوردن. نمی دونم چه جوری ...

ادامه پارت ۴۸ با بیحالی به نسترن که داشت با گریه مانتو مشکی ...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط