حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من #پارت_۵۰
دوتا ایمون روی پله ها نشستیم و به آسمون نگاه می کردیم. اواسط مرداد ماه بود و هوا گرم وشرجی. گفتم: خانم والده می دونن شما اینجایید؟
نگام کرد و گفت:واالله خانم والده گرفتار صورت زن همسایه بود منم جیم شدم... هواتون خیلی گرمه ها!
- ببخشید ...اگه زودتر می گفتی براتون خنکش می کردیم..
خندید و گفت: خوبی؟
- ممنون بد نیستم ...
- روزای اول انقدر گریه و زاری کردی که فکر نمی کردم زنده بمونی ..
- ازبس بی عار و پوست کلفتم،تا الان باید مرده باشم نه اینکه اینجا بشینم و با تو گل بگم و گل بشنوم.
- این حرفو نزن. هر کسی یه سر نوشتی داره ،تقدیر مادرتم این بود. به گفته شاعر زندگی آب روان است روان میگذرد .
با هم خوندیم: هر چه اقبال من و توست همان میگذرد.
یه شکلات از جیبش در آورد و جلوم گرفت. گفت: بخور خوشمزست.
شکلاتو گذاشتم تو دهنم و گفتم: هووم ...خوشمزه است.
با دودلی گفت: یه سوال ازت بپرسم؟
همین جور که شکلاتو تو دهنم می چرخوندم گفتم: آره...بخشیدمت ،هم بخشیدم هم فراموش کردم.
- از کجا فهمیدی می خوام چی بپرسم ؟
- فهمیدنش کار سختی نبود...
- ممنون ...خوشحالم که آدم کینه ای نیستی.
شکلاتمو فرستادم پایین و گفتم: ما از آن سوته دلانیم که ازکس کینه نداریم.... یک شهر پراز دشمن ویک یار نداریم.
خندید و گفت: امشب شاعر شدیما!
نگاهش افتاد به گردنبدم و گفت: گردنبند قشنگی داری!
به گردنبدم نگاه کردم. توی دستم گرفتم یاد مادرم افتادم.
با بغض گفتم: مامانم برام خریده بود روز تولدم.
- آها...
بخاطر اینکه موضوع رو عوض کنه گفت: راستی فهمیدی معدلم 19 شد؟
به لبخندش نگاه کردم و گفتم: اگه کمتر از این م ی شدی،می کشتمت.
ادای عفت خانم در آورد،گفت: وای پس خدا بهم رحم کرد!
بلند خندیدیم. گفتم: نمیری نوید با این ادا در آوردنت!
- همیشه بخند آیناز ...این دنیا انقدر نامرده، به کسی رحم نمیکنه.
دوتا ایمون روی پله ها نشستیم و به آسمون نگاه می کردیم. اواسط مرداد ماه بود و هوا گرم وشرجی. گفتم: خانم والده می دونن شما اینجایید؟
نگام کرد و گفت:واالله خانم والده گرفتار صورت زن همسایه بود منم جیم شدم... هواتون خیلی گرمه ها!
- ببخشید ...اگه زودتر می گفتی براتون خنکش می کردیم..
خندید و گفت: خوبی؟
- ممنون بد نیستم ...
- روزای اول انقدر گریه و زاری کردی که فکر نمی کردم زنده بمونی ..
- ازبس بی عار و پوست کلفتم،تا الان باید مرده باشم نه اینکه اینجا بشینم و با تو گل بگم و گل بشنوم.
- این حرفو نزن. هر کسی یه سر نوشتی داره ،تقدیر مادرتم این بود. به گفته شاعر زندگی آب روان است روان میگذرد .
با هم خوندیم: هر چه اقبال من و توست همان میگذرد.
یه شکلات از جیبش در آورد و جلوم گرفت. گفت: بخور خوشمزست.
شکلاتو گذاشتم تو دهنم و گفتم: هووم ...خوشمزه است.
با دودلی گفت: یه سوال ازت بپرسم؟
همین جور که شکلاتو تو دهنم می چرخوندم گفتم: آره...بخشیدمت ،هم بخشیدم هم فراموش کردم.
- از کجا فهمیدی می خوام چی بپرسم ؟
- فهمیدنش کار سختی نبود...
- ممنون ...خوشحالم که آدم کینه ای نیستی.
شکلاتمو فرستادم پایین و گفتم: ما از آن سوته دلانیم که ازکس کینه نداریم.... یک شهر پراز دشمن ویک یار نداریم.
خندید و گفت: امشب شاعر شدیما!
نگاهش افتاد به گردنبدم و گفت: گردنبند قشنگی داری!
به گردنبدم نگاه کردم. توی دستم گرفتم یاد مادرم افتادم.
با بغض گفتم: مامانم برام خریده بود روز تولدم.
- آها...
بخاطر اینکه موضوع رو عوض کنه گفت: راستی فهمیدی معدلم 19 شد؟
به لبخندش نگاه کردم و گفتم: اگه کمتر از این م ی شدی،می کشتمت.
ادای عفت خانم در آورد،گفت: وای پس خدا بهم رحم کرد!
بلند خندیدیم. گفتم: نمیری نوید با این ادا در آوردنت!
- همیشه بخند آیناز ...این دنیا انقدر نامرده، به کسی رحم نمیکنه.
۳.۴k
۲۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.