پارت ۷۷۲
پارت ۷۷۲
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد..
نفسم داشت بند میومد ...سپهر سر خوش اومد نزدیکمون...
سپهر:دارین زنو شوهری تو روز روشن بین این همه ادم چیکار میکنین...
سپهر شرایطتو دید سریع اومد سمت شاهین...
_شاهین دستاتو باز کن الان خفه ش میکنی...
شاهین گوش نمیداد انگار جنون گرفته بودتش...چشام سیاهی میرفت...
_داداش دلبرته ببین... این همه واسه بدست اوردنش زحمت کشیدی خرابش نکن...توام داری بهش اسیب میزنی...
یکم فشار دستاش کمتر شد ...
_/دلبرمه نه؟! زن منه
_اره داداش برای خودته ...
_/من بهش اسیب نمیزنم...
_نمیزنی داداش اروم باش...
سپهر اروم دستای شاهینو از روی گلوم برداشت...تازه تونستم یه نفس راحت بکشم...انگار تازه داشت به خودش میومد...رو یکی از زانو هاش نشست تا هم قد صندلی و من بشه...
_/من داشتم چیکار میکردم!! خوبی عزیزم...؟بریم بیمارستان؟
_خوبم شاهین نیازی نیست...
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد..
نفسم داشت بند میومد ...سپهر سر خوش اومد نزدیکمون...
سپهر:دارین زنو شوهری تو روز روشن بین این همه ادم چیکار میکنین...
سپهر شرایطتو دید سریع اومد سمت شاهین...
_شاهین دستاتو باز کن الان خفه ش میکنی...
شاهین گوش نمیداد انگار جنون گرفته بودتش...چشام سیاهی میرفت...
_داداش دلبرته ببین... این همه واسه بدست اوردنش زحمت کشیدی خرابش نکن...توام داری بهش اسیب میزنی...
یکم فشار دستاش کمتر شد ...
_/دلبرمه نه؟! زن منه
_اره داداش برای خودته ...
_/من بهش اسیب نمیزنم...
_نمیزنی داداش اروم باش...
سپهر اروم دستای شاهینو از روی گلوم برداشت...تازه تونستم یه نفس راحت بکشم...انگار تازه داشت به خودش میومد...رو یکی از زانو هاش نشست تا هم قد صندلی و من بشه...
_/من داشتم چیکار میکردم!! خوبی عزیزم...؟بریم بیمارستان؟
_خوبم شاهین نیازی نیست...
۳.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.