گریه انسان نما من🌸💙
داشت از در اتاق بیرون میرفت که جیمین دستشو گرفت و پرتش کرد رو تخت یون سو روی تخت نشست و متعجب به جیمین نگاه کرد جیمین جلوی پای یون سو نشست و گفت:ببینم تو واقعا یون سو همون گربه ای هستی که دیشب مامانم برای تولدم برام فرستاده بود ..یون سو سرشو تکون داد
..یون سو سرشو تکون داد چشمای جیمین گرد شده بود چطوری موجودی که دیشب گربه بود الان انسانه آب دهنشو قورت دادو گفت:تو چی هستی ؟ ..یون سو سرشو کج کردو گفت:من هیبرید هستم ..جیمین مطمئن بود که اولین باره همچین چیزی رو میشنوه _هیبرید چی هست ؟=واقعا نمیدونی ..جیمین سرشو به علامت نه تکون داد هیبرید تا اومد حرف بزنه از شکمش صدا اومد جیمین که فهمیده بود یون سوگشنه هست از رو زمین بلند شد _بیا فعلا بریم یه چیزی بخوریم بعد بازم باهم حرف میزنیم....گربه سرشو تکون داد جیمین از اتاق بیرون رفت یون سو جلوی آینه قدی وایستاد و به خودش نگاه کرد دستشو روی پوستش گذاشت =من چقدر توی این یه سال تغییر کردم ....اون میترسید که جیمین از خونه بیرونش کنه کل زندگیش رو تنها بوده با اینکه هم انسان بود هم گربه بیشتر این ۲۴ سال رو گربه بوده اون یه هیبرید مظلوم بودکه همش بین آدم های خطرناک بوده و همیشه مجبور بود که گربه باشه اینجوری میتونست از خودش دفاع کنه اون آدمای خطرناک اگر میفهمیدند یه موجود نایاب بین خودشون هست اون رو به جاهای رادیو اکتیوی تحویل میدادند تا روش آزمایش کنند و پول بدست بیاورند___از اتاق بیرون اومد دوباره نگاهی به خونه کرد ا احتیاط وآروم راه میرفت و برای اینکه نیافته دستشو رو دیوار یا وسایل سنگین میگذاشت تا بتونه راه بره خیلی عادت نداشت که روی دوپا راه بره و اگه از جیمین خجالت نمیکشید خم میشدو دودست و پا رو زمین حرکت میکرد به پله رسید اون بدجور از ارتفاع میترسیدو این پله ها زیادی براش ترسناک بودند آب دهنشو قورت داد از پله فاصله گرفت که صدای جیمین از طبقه پایین به گوشش رسید
_هی گربه انسان نما بیا پایین صبحانه آمادست =نمیتونم...جیمین همونطور که داشت توی لیوان آب پرتقال برای هردوشون میریخت گفت:چرا =ارت.تفاع.....جیمین از آشپزخونه بیرون اومد سرشو بالا کردو نگاه به طبقه بالا کرد و دید که یون سو میترسه و به پله نزدیک نمیشه دستش دو طرف کمرش گذاشت و گفت:یا نگو که از ارتفاع میترسی.. گربه سرشو تکون داد همونجور که از پله بالا میرفت تا به گربه کمک کنه بیاد پایین گفت:مگه تو گربه نیستی گربه ها که ترسی از ارتفاع ندارن....به طبقه بالا رسیده بود خم شد =آخرین بار پاهام شکست برای همین میترسم وقتی انسانم از جایی بپرم یا سقوط کنم _باشه ..یون سو دستتو دور گردنم حلقه کن =چی.چرا ._بکن میخوام کمکت کنم که بریم طبقه پایین..یون سو سرشو تکون دادو دستش دور گردن جیمین حلقه کرد
..یون سو سرشو تکون داد چشمای جیمین گرد شده بود چطوری موجودی که دیشب گربه بود الان انسانه آب دهنشو قورت دادو گفت:تو چی هستی ؟ ..یون سو سرشو کج کردو گفت:من هیبرید هستم ..جیمین مطمئن بود که اولین باره همچین چیزی رو میشنوه _هیبرید چی هست ؟=واقعا نمیدونی ..جیمین سرشو به علامت نه تکون داد هیبرید تا اومد حرف بزنه از شکمش صدا اومد جیمین که فهمیده بود یون سوگشنه هست از رو زمین بلند شد _بیا فعلا بریم یه چیزی بخوریم بعد بازم باهم حرف میزنیم....گربه سرشو تکون داد جیمین از اتاق بیرون رفت یون سو جلوی آینه قدی وایستاد و به خودش نگاه کرد دستشو روی پوستش گذاشت =من چقدر توی این یه سال تغییر کردم ....اون میترسید که جیمین از خونه بیرونش کنه کل زندگیش رو تنها بوده با اینکه هم انسان بود هم گربه بیشتر این ۲۴ سال رو گربه بوده اون یه هیبرید مظلوم بودکه همش بین آدم های خطرناک بوده و همیشه مجبور بود که گربه باشه اینجوری میتونست از خودش دفاع کنه اون آدمای خطرناک اگر میفهمیدند یه موجود نایاب بین خودشون هست اون رو به جاهای رادیو اکتیوی تحویل میدادند تا روش آزمایش کنند و پول بدست بیاورند___از اتاق بیرون اومد دوباره نگاهی به خونه کرد ا احتیاط وآروم راه میرفت و برای اینکه نیافته دستشو رو دیوار یا وسایل سنگین میگذاشت تا بتونه راه بره خیلی عادت نداشت که روی دوپا راه بره و اگه از جیمین خجالت نمیکشید خم میشدو دودست و پا رو زمین حرکت میکرد به پله رسید اون بدجور از ارتفاع میترسیدو این پله ها زیادی براش ترسناک بودند آب دهنشو قورت داد از پله فاصله گرفت که صدای جیمین از طبقه پایین به گوشش رسید
_هی گربه انسان نما بیا پایین صبحانه آمادست =نمیتونم...جیمین همونطور که داشت توی لیوان آب پرتقال برای هردوشون میریخت گفت:چرا =ارت.تفاع.....جیمین از آشپزخونه بیرون اومد سرشو بالا کردو نگاه به طبقه بالا کرد و دید که یون سو میترسه و به پله نزدیک نمیشه دستش دو طرف کمرش گذاشت و گفت:یا نگو که از ارتفاع میترسی.. گربه سرشو تکون داد همونجور که از پله بالا میرفت تا به گربه کمک کنه بیاد پایین گفت:مگه تو گربه نیستی گربه ها که ترسی از ارتفاع ندارن....به طبقه بالا رسیده بود خم شد =آخرین بار پاهام شکست برای همین میترسم وقتی انسانم از جایی بپرم یا سقوط کنم _باشه ..یون سو دستتو دور گردنم حلقه کن =چی.چرا ._بکن میخوام کمکت کنم که بریم طبقه پایین..یون سو سرشو تکون دادو دستش دور گردن جیمین حلقه کرد
۱۵.۷k
۲۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.