فیکشن Deadly duel پارت 2۴
Name:Deadly duel
Genres:crimi_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 24
پسر با چشمای درشت شده نگاهش کرد و منتظر ادامه ی داستان شد.
(ادامه ی فلش بک)
همونجا ایستاده بود با ذهن پوچ و خالی به نورهای رنگی که کل کشتی پوشونده بودند خیره بود،شاید این فقط توهم خودش بود؟
ولی لعنتی!نمیتونست هیچجوره از ذهنش بیرون ببره که دختره دیده و حتی باهاش حرف زده،ذهنش توی یک شب قدرت تحلیل این همه اتفاقات رو نداشت و همین باعث میشد قدرت بدنش کم و کمتر بشه جوری که دیگه پاهاشو حس نکنه.
بین سوال های زیاد ذهنش تازه اون پسر رو یادش اومد و باعث شد به خودش لعنت بفرسته و سریع از پیست خارج بشه و به سمت صندلی که پسر رو روش گذاشته بود بره.
وقتی پسر رو جای خودش دید نفس راحتی ولی استرسی کشید و روی صندلی کنار پسر نشست،تقریبا از این موقعیت داشت اشکش در میومد.
وقتی که بچه بود مامانش بهش میگفت که مرد ها گریه نمیکنند ولی اون جدا الان کاری جز این ازش بر نمیومدم جز اشک ریختن.
نفس عمیقی کشید ولی فقط تونست بوی الکل رو استشمام کنه و همین حالشو بدتر کرد.
دلش میخواست همین حالا بره خونه و دیگه هیچوقت به هیچ پارتی نره،ولی راهی براش نبود که بره.
از طرفی گشایی وسط دریا بود و از طرفی دیگه خیلی خودخواهی بود اگه اون پسر رو اینجا تنهاش میذاشت.
و اون واقعا نمیدونست بین این همه کشمکش های ذهنش و کشتی چیکار کنه تا کمی آرامش بگیره!
موقعیتش جوری بود که انگار توی دریا گیر افتاده بود بجای کشتی و هر لحظه دست و پا میزد تا کشتی یا قایقی نجاتش بده،ولی اون الان فقط میخواست تا دریا نجاتش بده.
اون در طول زندگیش اتفاقاتی مهمی واسش نیافتاده برای همین عین بقیه پسر ها روحیه ی قوی نداشت تا با اتفاقات بجنگه و الان واقعا راه چاره ای نداشت که چیکار کنه!
با لایک ها و کامنت هاتون به من برای پارت های بعد انرژی بدید کیوتی ها:)🖤
𝐊𝐢𝐦_𝐦𝐢𝐡𝐚
Genres:crimi_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 24
پسر با چشمای درشت شده نگاهش کرد و منتظر ادامه ی داستان شد.
(ادامه ی فلش بک)
همونجا ایستاده بود با ذهن پوچ و خالی به نورهای رنگی که کل کشتی پوشونده بودند خیره بود،شاید این فقط توهم خودش بود؟
ولی لعنتی!نمیتونست هیچجوره از ذهنش بیرون ببره که دختره دیده و حتی باهاش حرف زده،ذهنش توی یک شب قدرت تحلیل این همه اتفاقات رو نداشت و همین باعث میشد قدرت بدنش کم و کمتر بشه جوری که دیگه پاهاشو حس نکنه.
بین سوال های زیاد ذهنش تازه اون پسر رو یادش اومد و باعث شد به خودش لعنت بفرسته و سریع از پیست خارج بشه و به سمت صندلی که پسر رو روش گذاشته بود بره.
وقتی پسر رو جای خودش دید نفس راحتی ولی استرسی کشید و روی صندلی کنار پسر نشست،تقریبا از این موقعیت داشت اشکش در میومد.
وقتی که بچه بود مامانش بهش میگفت که مرد ها گریه نمیکنند ولی اون جدا الان کاری جز این ازش بر نمیومدم جز اشک ریختن.
نفس عمیقی کشید ولی فقط تونست بوی الکل رو استشمام کنه و همین حالشو بدتر کرد.
دلش میخواست همین حالا بره خونه و دیگه هیچوقت به هیچ پارتی نره،ولی راهی براش نبود که بره.
از طرفی گشایی وسط دریا بود و از طرفی دیگه خیلی خودخواهی بود اگه اون پسر رو اینجا تنهاش میذاشت.
و اون واقعا نمیدونست بین این همه کشمکش های ذهنش و کشتی چیکار کنه تا کمی آرامش بگیره!
موقعیتش جوری بود که انگار توی دریا گیر افتاده بود بجای کشتی و هر لحظه دست و پا میزد تا کشتی یا قایقی نجاتش بده،ولی اون الان فقط میخواست تا دریا نجاتش بده.
اون در طول زندگیش اتفاقاتی مهمی واسش نیافتاده برای همین عین بقیه پسر ها روحیه ی قوی نداشت تا با اتفاقات بجنگه و الان واقعا راه چاره ای نداشت که چیکار کنه!
با لایک ها و کامنت هاتون به من برای پارت های بعد انرژی بدید کیوتی ها:)🖤
𝐊𝐢𝐦_𝐦𝐢𝐡𝐚
۶۰.۱k
۲۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.