فیکشن Deadly duel پارت ۲۵
Name:Deadly duel
Genres:crimi_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 25
(ادامه ی فلش بک)
موهاش رو کلافه چنگ زد و باز هم نگاهش رو اطراف چرخوند ولی تنها چیزی که دید آدم های مست بود و همین!
نگاهش رو به پسر داد که همچنان در همون وضعیت بود و خیلی راحت چشماش رو روی هم گذاشته بود و لحظه ای فقط یه لحظه خواست جای اون باشه تا همچین استرسی رو به جون نخره،ولی با فکر کارهایی که سر پسر آوردن منصرف شد و لب ها رو گاز گرفت.
این دفعه بجای اینکه چشم هاش رو همه جا بچرخونه فقط روی بارمن تمرکز کرد،دستش رو بالا گرفت و سعی کرد با بلند ترین صداش حرف بزنه،چون صدای موسیقی حتی انگار از قبل هم زیادتر شده و باعث زنگ زدن گوشاش شده بود.
وقتی بارمن به طرفش اومد لبخند کوچیکی زد:
+ببخشید...شما میدونید صاحب این مهمونی کیه؟
چون محض رضای خدا اون فقط یه اسرار دوستش به این مهمونی اومده بود و حالا اصلا اون رو نمیدید.
بارمن به چشم هاش چرخی داد
-من از کجا باید بدونم!؟
نفس عمیقی کشید و چشم هاش درشت شد.
+پس کی شما هارو استخدام کرده؟
با تعجب گفت و لب هاشو جلو داد.
-پسر تو واقعا احمقی،ما هیچوقت صاحب مهمونی هارو نمیبینم با فقط کارمندیم و کارمون انجام میدیم.
پسر گفت و از اونجا دور شد و باز هم اون بود با ذهنی پر از سوال و مهمونی پر از غریبه!
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه^^
نظراتتون رو از من دریغ نکنید لاولیا^^
لاو یو ال🖤🖤
Genres:crimi_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 25
(ادامه ی فلش بک)
موهاش رو کلافه چنگ زد و باز هم نگاهش رو اطراف چرخوند ولی تنها چیزی که دید آدم های مست بود و همین!
نگاهش رو به پسر داد که همچنان در همون وضعیت بود و خیلی راحت چشماش رو روی هم گذاشته بود و لحظه ای فقط یه لحظه خواست جای اون باشه تا همچین استرسی رو به جون نخره،ولی با فکر کارهایی که سر پسر آوردن منصرف شد و لب ها رو گاز گرفت.
این دفعه بجای اینکه چشم هاش رو همه جا بچرخونه فقط روی بارمن تمرکز کرد،دستش رو بالا گرفت و سعی کرد با بلند ترین صداش حرف بزنه،چون صدای موسیقی حتی انگار از قبل هم زیادتر شده و باعث زنگ زدن گوشاش شده بود.
وقتی بارمن به طرفش اومد لبخند کوچیکی زد:
+ببخشید...شما میدونید صاحب این مهمونی کیه؟
چون محض رضای خدا اون فقط یه اسرار دوستش به این مهمونی اومده بود و حالا اصلا اون رو نمیدید.
بارمن به چشم هاش چرخی داد
-من از کجا باید بدونم!؟
نفس عمیقی کشید و چشم هاش درشت شد.
+پس کی شما هارو استخدام کرده؟
با تعجب گفت و لب هاشو جلو داد.
-پسر تو واقعا احمقی،ما هیچوقت صاحب مهمونی هارو نمیبینم با فقط کارمندیم و کارمون انجام میدیم.
پسر گفت و از اونجا دور شد و باز هم اون بود با ذهنی پر از سوال و مهمونی پر از غریبه!
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه^^
نظراتتون رو از من دریغ نکنید لاولیا^^
لاو یو ال🖤🖤
۷۱.۸k
۲۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۸۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.