وای از آن لحظه که کارت به نگاهی بکشد

وای از آن لحظه که کارَت به نگاهی بکشد

کار و بارت به غمِ چشم سیاهی بکشد

قصه ام قصه ی سرباز غریبی شده که

کار عشقَش به درِ خانه ی شاهی بکشد

این خودش حس غریبیست، نمیدانم چیست؟

اینکه هر روز مرا جانب راهی بکشد

عشق آن است که رودی سرِ عاشق شدنَش

جای دریا تنِ خود را ته چاهی بکشد

روزهاییست که در آتش خود میسوزم

آدمی خلق شده بار گناهی بکشد

گفته بودند که سیگار مضر است ولی

هر که عاشق شده رسم است که گاهی بکشد

در خودم غرق...،

گدایی سرِ کوچه میگفت

وای از آن لحظه که کارَت به نگاهی بکشد.



#F
دیدگاه ها (۴)

"گل کجا ؟ گلبو کجا ؟ دشت ِپر از آهو کجا ؟"دلبر ِ قامت بلند و...

گفتمش از دیدن رویت دلم وا میشودگفت در هر کس چنین احوال پیدا ...

ﭼﺮﺍ نمیکُشدﻣﺮﺍ،ﺧﺪﺍﯼﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺗﻮﻣﯿﺎﻥ ﺁﺏ ﻭﺁﺗﺸﻢ ﺑﺮﺍﯼﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺗﻮﻗﺴﻢ ﺑ...

کوچه های قدیمیراباریک میساختندتاآدما به هم نزدیکترشوندحتی در...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط