زندگی در سئول p

زندگی در سئول p14


ویو ات

چشمامو باز کردم...این ور و اونور رو نگاهی انداختم
انگار تو یه اتاق بودم
سرم خیلی درد میکرد...اروم از جام بلند شدم از اونجا رفتم بیرون
اونجایی که توش بودم یه خونه بود ولی نمیدونم خونه کی ( داشت سعی میکرد اتفاقات رو مرور کنه که...)

کوک: ات بهوش اومدی ؟
ات: کوک تویی ؟
کوک : اره منم نگران نباش
ات: من اینجا چیکار میکنم
کوک: تو خونه منی
ات: پس یعنی...

فلش بک به دیشب

ویو کوک

داشتیم با ماشین خیابونای شهر و میگشتم که یهو دوتا مرد و دیدم که دارن یه دختر که بیهوش شده رو میبرن تو ماشینشون...یکم بیشتر به قیافه دختره دقت کردم و...چییییی اتتتتت؟؟؟
( سریع پیاده میشه و می‌ره سمت اونا)

کوک: شما دوتا عوضی دارین چه غلطی میکنید
/ تو دیگه کی هستی کوچولو
- برو تا نزدیم جرت بدیم
کوک: الان بهتون نشون میدم من کی هستم ( خلاصه اینکه اون دو نفر رو تا میخوردن مث سگ کتکشون زد)

/ تروخدا ولمون کن
- غلط کردیم دیگه تکرار نمیشه
کوک: خیل خب احمقا برین تا بیشتر از این مورد عنایت قرارتون ندادم
/ ـ چشم ( رفتن)
...
کوک: ات ات پاشو چه بلایی سرت اوردن چرا بیهوش شدی پاشووووو...خونت کجاس ؟؟؟ الان چیکار کنم کجا ببرمت ؟؟؟؟

برگشت به زمان حال

کوک: واسه همین مجبور شدم بیارمت خونه خودم
ات: اها پس اینجوری شد دیشب
کوک: اره
ات: بازم ممنون که نجاتم دادی وگرنه معلوم نبود چه اتفاقی برام نیوفتاد
کوک: خواهش میکنم...خب دیگه برو دست و صورتت رو بشور و بیا واسه صبحونه
ات: اوکی

....
دیدگاه ها (۷)

زندگی در سئول p15 ویو کوک ات رفت تا کارای لازم و انجام بده م...

زندگی در سئول p16ویو ات با کوک رفتیم کالج... وقتی که دوتایی ...

زندگی در سئول p13ویو ات همین طور داشتم از صدای بارون و پیاده...

زندگی در سئول p12ویو ات حدود ساعت ۱۰ شب بود و من تو تختم در ...

به هم رسیده

بهم رسیده

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط