زندگی در سئول p12
زندگی در سئول p12
ویو ات
حدود ساعت ۱۰ شب بود و من تو تختم در حال فیلم دیدن بودم...داشتم نگاه میکردم که یه پیام به گوشیم اومد ( مین سوک بود)
مین سوک: به به سلام ات خانم کم پیدایی ( ات هم شروع به تایپ کرد)
ات: سلام
مین سوک: چخبرا
ات: هیچی خبر خاصی نیس
مین سوک: اها... راستی ات
ات: بله
مین سوک: میخوام ببینمت
ات: الان ؟
مین سوک: نه الان درکل میگم یجا قرار بزاریم همو ببینیم
ات: اگه میشه فعلا همو نبینیم چون سرم خیلی شلوغه ببخشید
مین سوک: اوکی ولی بلاخره که وقتت خالی میشه
ات: باشه ولی فعلا نه...من خوابم میاد اگه کاری نداری خدافظ
مین سوک: باشه شبت بخیر
وایییی خیلی رو مخه از اون موقعی که شمارمو گرفته همش داره پیام میده...کاش که شمارمو بهش نمیدادم رسما کلافم کرده
اصن ولش کن فکرمو درگیر نمیکنم...امشب یه شب بارونیه بهتره یکم پیاده تو خیابونا قدم بزنم
( لباساشو میپوشه و میره بیرون)
....
ویو ات
حدود ساعت ۱۰ شب بود و من تو تختم در حال فیلم دیدن بودم...داشتم نگاه میکردم که یه پیام به گوشیم اومد ( مین سوک بود)
مین سوک: به به سلام ات خانم کم پیدایی ( ات هم شروع به تایپ کرد)
ات: سلام
مین سوک: چخبرا
ات: هیچی خبر خاصی نیس
مین سوک: اها... راستی ات
ات: بله
مین سوک: میخوام ببینمت
ات: الان ؟
مین سوک: نه الان درکل میگم یجا قرار بزاریم همو ببینیم
ات: اگه میشه فعلا همو نبینیم چون سرم خیلی شلوغه ببخشید
مین سوک: اوکی ولی بلاخره که وقتت خالی میشه
ات: باشه ولی فعلا نه...من خوابم میاد اگه کاری نداری خدافظ
مین سوک: باشه شبت بخیر
وایییی خیلی رو مخه از اون موقعی که شمارمو گرفته همش داره پیام میده...کاش که شمارمو بهش نمیدادم رسما کلافم کرده
اصن ولش کن فکرمو درگیر نمیکنم...امشب یه شب بارونیه بهتره یکم پیاده تو خیابونا قدم بزنم
( لباساشو میپوشه و میره بیرون)
....
۶.۶k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.