هر کسی انگشتری دارد سلیمان نیست که

هر کسی "انگشتری" دارد ؛ سلیمان نیست که
هر کتابی که مُعَرَّب بود قرآن نیست که

هر که از مسجد گریزان هست ؛ بی ایمان نشد
هرکسی در مکه مُحرم شد مسلمان نیست که

گاه سِجّیل است پنهان در میان ابرها
هر چه از بالای سر بارید ؛ باران نیست که

گاه قطع عضو و گاهی زهر و گاهی نیز داغ ...
دائما شربت برای درد؛ درمان نیست که !

"پسته ی بی مغز چون لب واکند رسوا شود"
هر کسی بالای منبر شد سخندان نیست که

گاه مرگ عشق آغاز شروعی تازه است
سوختن در مکتب ققنوس پایان نیست که!

گفته بودی بعد ازین باهر که میخواهی بگرد
قلب من آزاد راهِ قم به تهران نیست که!
دیدگاه ها (۴)

‍ ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟چه باشد ار رخ خوبت بدین...

بار دیگر به سرم هرچه بیاوردی عشقداغ شد سینه ام از آن همه دلس...

گرفتارم! گرفتارم! به حالِ زارِ دلتنگیخودم را باختم هربار در ...

در وادی عشق ِ تــو دلم خسته ترین استوای از دل دیوانه که دل ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط