دو پارتی ای. ان
دو پارتی ای. ان
((موضوع: وقتی تازه ازدواج کردین و تو بازیگری و. باید با یه پسر دیگه کیس بری و به ای. ان نگفتی))
ویو ا/ت: امروز رفتم پیش کارکردان تا برای فردا باید کارهایی که میکردمو پرسیدم و کارگردان گفت: باید برای فیلم با همکارم کیس بریم و من اصرار کردم که این قسمت رو حذف کنه قبول نکرد و من مجبورم انجام بدیم اما بدون اینکه ای. ان خبر داشته باشه و امیدوارم نفهمه.(€ا/ت،،،،،، ^_^ای. ان)
در باز شد و ای. ان به خونه امد.
^_^سلام بیبی
€سلام چاگی
^_^من میرم لباسامو عوض کنم و بیام
€اوکی
داشتم استرس میگرفتم و همش فکر میکردم که بگم یا نه اگه بگم نمیزاره پس باید نگم بهش، ای. ان به سالن خونه آمد و روی مبل کنار من نشست
^_^بیبی امروز فیلمبرداری چطور بود؟
€خوب بود
^_^یعنی چی خوب بود؟ راستشو بگو چیزی شد؟
€پس میخواستی چی بگم درزمن چیزی نشده
^_^عه وا حالا چرا عصبانی میشی فقط حالتو پرسیدم حالا ول کن فردا هم فیلمبرداری داری؟
€(سرشو به نشانه ی اره تکون داد) و ای. ان هم بغلش کرد و گفت
^_^خشته نباشی
€تنکیو
و بعد ای. ان لبای ا/ت رو بوسید و گفت
^_^میدونی که من چقدر دوست دارم؟
€ا/ت هم به شوخی گفت نه((خاک تو سرت ا/ت)
^_^مسخره یعنی تو نمیدونی
€انی((به زبان ما انی میشه نه))
^_^باش میگم تو چقدر منو دوس داری ۱٠٠٠برابرش دوست دارم
€من بیشتر
^_^نخیر من بیشتر
و هردو خندیدند و ا/ت به ساعت نگاه کرد و خمیازه کشید و گفت
€ساعت هم ۱۲ شد منم خستم میشه بریم بخوابیم
^_^البته چاگی و خوابیدند و صبح شد🤣🤦🏻♀️
ویو ا/ت: صبح بیدار شدم دیدم ای. ان رفته کمپانی منم پاشدم اماده شدم و رفتم به کمپانی جی وای و رسیدم و برای فیلمبرداری اماده شدم و با استرس رفتم پیش همکار مردم تا باهاش کیس بریم ای. ان از قبل میدونست که ا/ت فیلمبرداری داره و قراره امروز منتشر شه پس رفت پیش اعضا باهم ببینند فیلمبرداری شروع شد و ا/ت و پسره کیس فرانسوی رفتند که در همین لحظه ای. ان فیلم رو تو لپتاپ باز کرد و با این صحنه مواجه شد و عصبانی شد و اعضا با تعجب کفتند: واوووو و ای. ان تو دلش گفت فقد دستم بهت برسه ا/ت خدا هم نمیتونه تورو از زیرم نجات بده و عصبانی لپتاپ رو بست و کتش رو برداشت و داشت میرفت کع چان گفت: چرا عصبانی شدی فقط یه کیس هستش از خودش نخواسته که مجبورش کردن و ای. ان بدون هیچ هرفی از اونحا بیرون اومد و سوار ماشینش شد و به سمت خونه حرکت کرد و رسید و رفت بالل و درو باز کرد و رفت خونه و منتظر ا/ت موند و ا/ت ساعت یازده شب به خونه اومد ویو ا/ت: داشتم تو راه خونه همش دعا میکردم که ای. ان نفهمه رفتم خونه در رو باز کردم و دیدم رو مبل نشسته بهش سلام کردم و گفت:
^_^تو چه غلطی کردی یا واقعیتو بگو یا باید تا صبح ۲۰ راند به فاک بری و ا/ت سعی کرد واقیتو بگه اما
((موضوع: وقتی تازه ازدواج کردین و تو بازیگری و. باید با یه پسر دیگه کیس بری و به ای. ان نگفتی))
ویو ا/ت: امروز رفتم پیش کارکردان تا برای فردا باید کارهایی که میکردمو پرسیدم و کارگردان گفت: باید برای فیلم با همکارم کیس بریم و من اصرار کردم که این قسمت رو حذف کنه قبول نکرد و من مجبورم انجام بدیم اما بدون اینکه ای. ان خبر داشته باشه و امیدوارم نفهمه.(€ا/ت،،،،،، ^_^ای. ان)
در باز شد و ای. ان به خونه امد.
^_^سلام بیبی
€سلام چاگی
^_^من میرم لباسامو عوض کنم و بیام
€اوکی
داشتم استرس میگرفتم و همش فکر میکردم که بگم یا نه اگه بگم نمیزاره پس باید نگم بهش، ای. ان به سالن خونه آمد و روی مبل کنار من نشست
^_^بیبی امروز فیلمبرداری چطور بود؟
€خوب بود
^_^یعنی چی خوب بود؟ راستشو بگو چیزی شد؟
€پس میخواستی چی بگم درزمن چیزی نشده
^_^عه وا حالا چرا عصبانی میشی فقط حالتو پرسیدم حالا ول کن فردا هم فیلمبرداری داری؟
€(سرشو به نشانه ی اره تکون داد) و ای. ان هم بغلش کرد و گفت
^_^خشته نباشی
€تنکیو
و بعد ای. ان لبای ا/ت رو بوسید و گفت
^_^میدونی که من چقدر دوست دارم؟
€ا/ت هم به شوخی گفت نه((خاک تو سرت ا/ت)
^_^مسخره یعنی تو نمیدونی
€انی((به زبان ما انی میشه نه))
^_^باش میگم تو چقدر منو دوس داری ۱٠٠٠برابرش دوست دارم
€من بیشتر
^_^نخیر من بیشتر
و هردو خندیدند و ا/ت به ساعت نگاه کرد و خمیازه کشید و گفت
€ساعت هم ۱۲ شد منم خستم میشه بریم بخوابیم
^_^البته چاگی و خوابیدند و صبح شد🤣🤦🏻♀️
ویو ا/ت: صبح بیدار شدم دیدم ای. ان رفته کمپانی منم پاشدم اماده شدم و رفتم به کمپانی جی وای و رسیدم و برای فیلمبرداری اماده شدم و با استرس رفتم پیش همکار مردم تا باهاش کیس بریم ای. ان از قبل میدونست که ا/ت فیلمبرداری داره و قراره امروز منتشر شه پس رفت پیش اعضا باهم ببینند فیلمبرداری شروع شد و ا/ت و پسره کیس فرانسوی رفتند که در همین لحظه ای. ان فیلم رو تو لپتاپ باز کرد و با این صحنه مواجه شد و عصبانی شد و اعضا با تعجب کفتند: واوووو و ای. ان تو دلش گفت فقد دستم بهت برسه ا/ت خدا هم نمیتونه تورو از زیرم نجات بده و عصبانی لپتاپ رو بست و کتش رو برداشت و داشت میرفت کع چان گفت: چرا عصبانی شدی فقط یه کیس هستش از خودش نخواسته که مجبورش کردن و ای. ان بدون هیچ هرفی از اونحا بیرون اومد و سوار ماشینش شد و به سمت خونه حرکت کرد و رسید و رفت بالل و درو باز کرد و رفت خونه و منتظر ا/ت موند و ا/ت ساعت یازده شب به خونه اومد ویو ا/ت: داشتم تو راه خونه همش دعا میکردم که ای. ان نفهمه رفتم خونه در رو باز کردم و دیدم رو مبل نشسته بهش سلام کردم و گفت:
^_^تو چه غلطی کردی یا واقعیتو بگو یا باید تا صبح ۲۰ راند به فاک بری و ا/ت سعی کرد واقیتو بگه اما
۳۴۹
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.