پارت ۸۶ رمان سفر عشق
#پارت_۸۶ #رمان_سفر_عشق
غروب مرخص شدم و همه رفتیم خونه خودم و رسام
بچه بغل رسام بود جلوی در گوسفندی رو کشتن جلوی پامون گوشتشو هم بدن به بهزیستی رفتیم داخل
رایین خاب بود رفتیم اتاقش که رسا و هلیا و سودا تزیینش کرده بودن خیلی خوشگل درست کرده بودن اتاق کار من و رسام رو اتاق رایین کردیم رایین رو رسام گذاشتم رو تخت پتوشو کشیدم روش
رفتیم اتاق خودمون لباسامو در آوردم و رفتم حموم..بعد از حموم موهامو خشک کردم و آبرسان زدم به پوستم با رژ صورتی کمرنگ موهامو بافتم یه شلوار تنگ خونگی پوشیدم با پیراهن آستین سه ربع کرمی شال کرمی رفتم بیرون همه نشسته بودن و داشتن میوه و شیرینی میخوردن کنار رسام نشستم که دستشو انداخت دور کمرم
آریا:ولی رایین شبیه منه
راست میگفت رایین خیلی شبیه آریا رنگ چشاش پوست سفیدش فقط موهای رایین بور بود
رهام:هیکلشم به من رفته
همه خندیدیم صدای گریه رایین اومد بلند شدم و رفتم اتاقش بغلش کردم
من:جانم گل پسرم جانم قند عسلم
نشستم رو صندلی کنار تختش و بهش شیر دادم در باز شد السا اومد تو
السا:سلام عشقم
اومد بغلم کرد و بوسیدم
من:سلام خوش اومدی
رایین رو دید بغلم
السا:وای چقد خوشگل و نازی تو لپشو بوسید
من:دخترا کو
السا:بغل هلیا و سودا
سر تکون دادم رایین شیر خوردنش که تموم شد لباسمو درست کردم رایین نخابید بغلش کردم و با السا رفتیم بیرون
من:سلام خوش اومدین
سودا آیسل رو داد بغل راشا اومد سمتم و رایین رو گرفت و لپشو بوسید
سودا:وااااای چه نازی پسر بلا
رفت سمت سامی و با ذوق گفت:نگاش کن سامی
راستین و سامی هم رایین رو بوسیدن و بغلش کردن راشا هم همینطور
راشا:دوماد منه این رایین خان
رسام:کی گفته دوماد توئه
راستین:راست میگه رایین دوماد منه
دعوا میکردن ما هم میخندیدیم
خلاصه همه رفتن ولی مامان فرنوش و مامان خودم و رسا موندن
تو اتاق ما بودیم رسام هم با رسا فیلم میدیدن
رایین رو تخت دست و پا میزد و دور و برشو نگاه میکرد
مامان پوشکشو باز کرد عق زدم
مامان:کوفت خودتم باید یاد بگیری
من:عمرا
داد زدم:رسام
رسام اومد داخل:جانم
من:بیا پوشک کردنو یاد بگیر
رسام چشاش گرد شد:من؟ چرا من؟
من:تو گفتی بچه حالا هم بیا پوشک کردنشو یاد بگیر
رسام داد زد:رسا
رسا اومد داخل
رسام:گفتی عمه شم عمه شم بیا یاد بگیر چجوری پوشک میکنن
رسا:مامانش الینه من یاد بگیرم
من:تو و رسام هی میگفتین بابا شم عمه شم حالام یاد بگیرین
مامان فرنوش جیغ کشید:بسه
رایین ترسید و زد زیرگریه مامان پوشکشو بست و سرهمیشو دکمشو بست و بغلش کرد
مامانم:جانم جانم تو اتاق راه میرفت و رایین رو تکون میداد ولی ساکت نمیشد اومد سمتم
مامان:شیرش بده
بغلش کردم و مشغول شیر دادنش شدم
غروب مرخص شدم و همه رفتیم خونه خودم و رسام
بچه بغل رسام بود جلوی در گوسفندی رو کشتن جلوی پامون گوشتشو هم بدن به بهزیستی رفتیم داخل
رایین خاب بود رفتیم اتاقش که رسا و هلیا و سودا تزیینش کرده بودن خیلی خوشگل درست کرده بودن اتاق کار من و رسام رو اتاق رایین کردیم رایین رو رسام گذاشتم رو تخت پتوشو کشیدم روش
رفتیم اتاق خودمون لباسامو در آوردم و رفتم حموم..بعد از حموم موهامو خشک کردم و آبرسان زدم به پوستم با رژ صورتی کمرنگ موهامو بافتم یه شلوار تنگ خونگی پوشیدم با پیراهن آستین سه ربع کرمی شال کرمی رفتم بیرون همه نشسته بودن و داشتن میوه و شیرینی میخوردن کنار رسام نشستم که دستشو انداخت دور کمرم
آریا:ولی رایین شبیه منه
راست میگفت رایین خیلی شبیه آریا رنگ چشاش پوست سفیدش فقط موهای رایین بور بود
رهام:هیکلشم به من رفته
همه خندیدیم صدای گریه رایین اومد بلند شدم و رفتم اتاقش بغلش کردم
من:جانم گل پسرم جانم قند عسلم
نشستم رو صندلی کنار تختش و بهش شیر دادم در باز شد السا اومد تو
السا:سلام عشقم
اومد بغلم کرد و بوسیدم
من:سلام خوش اومدی
رایین رو دید بغلم
السا:وای چقد خوشگل و نازی تو لپشو بوسید
من:دخترا کو
السا:بغل هلیا و سودا
سر تکون دادم رایین شیر خوردنش که تموم شد لباسمو درست کردم رایین نخابید بغلش کردم و با السا رفتیم بیرون
من:سلام خوش اومدین
سودا آیسل رو داد بغل راشا اومد سمتم و رایین رو گرفت و لپشو بوسید
سودا:وااااای چه نازی پسر بلا
رفت سمت سامی و با ذوق گفت:نگاش کن سامی
راستین و سامی هم رایین رو بوسیدن و بغلش کردن راشا هم همینطور
راشا:دوماد منه این رایین خان
رسام:کی گفته دوماد توئه
راستین:راست میگه رایین دوماد منه
دعوا میکردن ما هم میخندیدیم
خلاصه همه رفتن ولی مامان فرنوش و مامان خودم و رسا موندن
تو اتاق ما بودیم رسام هم با رسا فیلم میدیدن
رایین رو تخت دست و پا میزد و دور و برشو نگاه میکرد
مامان پوشکشو باز کرد عق زدم
مامان:کوفت خودتم باید یاد بگیری
من:عمرا
داد زدم:رسام
رسام اومد داخل:جانم
من:بیا پوشک کردنو یاد بگیر
رسام چشاش گرد شد:من؟ چرا من؟
من:تو گفتی بچه حالا هم بیا پوشک کردنشو یاد بگیر
رسام داد زد:رسا
رسا اومد داخل
رسام:گفتی عمه شم عمه شم بیا یاد بگیر چجوری پوشک میکنن
رسا:مامانش الینه من یاد بگیرم
من:تو و رسام هی میگفتین بابا شم عمه شم حالام یاد بگیرین
مامان فرنوش جیغ کشید:بسه
رایین ترسید و زد زیرگریه مامان پوشکشو بست و سرهمیشو دکمشو بست و بغلش کرد
مامانم:جانم جانم تو اتاق راه میرفت و رایین رو تکون میداد ولی ساکت نمیشد اومد سمتم
مامان:شیرش بده
بغلش کردم و مشغول شیر دادنش شدم
۴۸.۱k
۰۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.