داستان کوتاه

🌷🌷🌷
داستان کوتاه

مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود؛ به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم.

برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است.

تعدادی اندکی برای نجات دادن آن ها آمدند، وقتی به خانه رسیدند با کباب گوسفند و نوشیدنی‌های رنگارنگ پذیرایی شدند.

برادرش آمد و دید که کسانی دیگری آمده و گوسفند کباب شده را خورده‌اند.

از برادرش پرسید:‌ چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟ برادرش گفت: اینها دوستان ما و شما هستند.

کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند
می‌پنداشتید، حتی حاضر نشدند تایک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود بیاندازند.

خیلی‌ها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند، وقتی خانه آتش گرفت، یک سطل آب حتی روی خاکسترتان هم نخواهند ریخت.

قدر دوستان واقعی‌ مان را بدانیم...
دیدگاه ها (۰)

من بی تو ...یک واژه‌ ى ساده بیش نیستم!اما کنارت ...همچون یک ...

وَلا تدري، لعلهُ إختبار طويل مؤلم، وبعدهُ فرج كبير من الله."

✨لحظه ها، تنها مهاجرانی هستند که هرگز باز نخواهند گشت..."شاد...

♥️ℒℴνℯ♥️" من تو را دوست دارم "حرف ساده ای ست !هم گفتنش آسان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط