پارت30فصل2
پارت30فصل2
ا.ت: چی زنه اومد
یونی: آره مامان اون زنه کیه
ا.ت: ولش کن جوابشو نده
کوک:وقتی دیدی زنه اومد سمتت برو به معلمتون بگو
یونی: چرا زنه خوشگل مهربونیه که
کوک: نه عزیزم نزدیکش نشو
یونی: باشه نمیرم نزدیکش
کوک:آفرین دختر قشنگم ا.ت عزیزم چیشده
ا.ت:هیچی
کوک: هنوز تو فکری
ا.ت: یه کوچولو اره
کوک:الان میخوایم بریم خونه دوستت ناراحت نباش دیگه
یونی: خونه کی میخوایم بریم
کوک: خونه دوست مامانی
یونی: من میشناسمش
کوک: نه خودمم زیاد نمیشناسمش رسیدیم
ا.ت: بریم
یوری: سلام خوش اومدید
ا.ت: سلام عزیزم
کوک: سلام
یوری: سلام
یونی: خاله سلام
یوری: وای عزیزم تو بچه ا.تیی چقدر نازی بیا داخل
یونی: خاله میتونم بغلت کنم
یوری: البته عزیزم
ا.ت: ببخشید ولی یونی با همه صمیمی
یوری: اتفاقا ازش معلومه دختر خیلی خوبیه
خب بفرمایید داخل
(علامت شوهر یوری(&))
&: سلام خوش اومدید
ا.ت: سلام
کوک: سلام
یونی: سلام عمو
&: سلام کوچولو
یونی:من کوچولو نیستم
یوری: بفرمایید غذا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از غذا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یونی: مامان خوابم میاد
یوری: عزیزم برو تو اتاق بخواب
یونی: اتاق کجاست
یوری: اونجا
یونی رفت خوابید
یوری: من باهات قهرما
ا.ت: چرا عزیزم
یوری: بهم نگفتی ازدواج کردی حتی هم نگفتی بچه داری
کوک: ببخشید من دخالت نمیکنم اون وقتی نگفته ازدواج کرده چطوری بگه که بچه داره
&:ـ😂
کوک:😂
یوری: ولی اون به من گفت که خودش یه خونه جدید میگیره نه اینکه بخواد برگرده پیشت
کوک: اون برنگشت من پیداش کردم
ا.ت: راست میگه
&: منم قبول دارم چون تو اون پاساژه بودم
کوک: واقعا
&: آره ولی اون کی بود که گفت
ا.ت: نمیدونم یه عوضی
یوری: تو میدونستی کوک ا.ت رو پیدا کرده چرا به من نگفتی
&: یادم رفت
یوری: ببخشید ولی کوک مگه با جینا ازدواج نکرده بود
ا.ت: چرا ولی جدا شدن
#کوک
#فیک
#سناریو
ا.ت: چی زنه اومد
یونی: آره مامان اون زنه کیه
ا.ت: ولش کن جوابشو نده
کوک:وقتی دیدی زنه اومد سمتت برو به معلمتون بگو
یونی: چرا زنه خوشگل مهربونیه که
کوک: نه عزیزم نزدیکش نشو
یونی: باشه نمیرم نزدیکش
کوک:آفرین دختر قشنگم ا.ت عزیزم چیشده
ا.ت:هیچی
کوک: هنوز تو فکری
ا.ت: یه کوچولو اره
کوک:الان میخوایم بریم خونه دوستت ناراحت نباش دیگه
یونی: خونه کی میخوایم بریم
کوک: خونه دوست مامانی
یونی: من میشناسمش
کوک: نه خودمم زیاد نمیشناسمش رسیدیم
ا.ت: بریم
یوری: سلام خوش اومدید
ا.ت: سلام عزیزم
کوک: سلام
یوری: سلام
یونی: خاله سلام
یوری: وای عزیزم تو بچه ا.تیی چقدر نازی بیا داخل
یونی: خاله میتونم بغلت کنم
یوری: البته عزیزم
ا.ت: ببخشید ولی یونی با همه صمیمی
یوری: اتفاقا ازش معلومه دختر خیلی خوبیه
خب بفرمایید داخل
(علامت شوهر یوری(&))
&: سلام خوش اومدید
ا.ت: سلام
کوک: سلام
یونی: سلام عمو
&: سلام کوچولو
یونی:من کوچولو نیستم
یوری: بفرمایید غذا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از غذا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یونی: مامان خوابم میاد
یوری: عزیزم برو تو اتاق بخواب
یونی: اتاق کجاست
یوری: اونجا
یونی رفت خوابید
یوری: من باهات قهرما
ا.ت: چرا عزیزم
یوری: بهم نگفتی ازدواج کردی حتی هم نگفتی بچه داری
کوک: ببخشید من دخالت نمیکنم اون وقتی نگفته ازدواج کرده چطوری بگه که بچه داره
&:ـ😂
کوک:😂
یوری: ولی اون به من گفت که خودش یه خونه جدید میگیره نه اینکه بخواد برگرده پیشت
کوک: اون برنگشت من پیداش کردم
ا.ت: راست میگه
&: منم قبول دارم چون تو اون پاساژه بودم
کوک: واقعا
&: آره ولی اون کی بود که گفت
ا.ت: نمیدونم یه عوضی
یوری: تو میدونستی کوک ا.ت رو پیدا کرده چرا به من نگفتی
&: یادم رفت
یوری: ببخشید ولی کوک مگه با جینا ازدواج نکرده بود
ا.ت: چرا ولی جدا شدن
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۷.۷k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.