Part

Part18✨

ویو یونگی**

بعد از اینکه با ا.ت دعوای بدی داشتم گذاشت رفت .. انگار ته دلم خالی شده بیخیالش شدمو شبو با دختر خالش گذروندمم...(منحرف شوید دوزتان)

۳ سال بعد**(حال میکنین زمان چ زود میگذره تو فیکا؟🙂😂)

ویو ا.ت**

بعد از سه سال دوباره به کره برگشتم با پسرم جیهو دلم نمیخاست با یونگی مواجه بشه ولی چ میشه کرد یونگی فامیلمون هست هیجوره نمیشد از دستش خلاص شم .‌.. بعد از سه سال خیلی چیزا عوض شد یونگی ازدواج کرد و صاحب ۳ تا دختر شده و من و پسرم باهم بودیم تو روزای سخت و خوب ..رسیدیم سئول بلافاصه مادر و پدرم اومدن خوشرویی باهامون مامان و بابام میدونستن بچه یونگیه و هی بهم میگفتن بهش بگم ولی من ب خودم قول دادم که همچین کاری نکنم حسرت اینکه پسرم اونو پدر صداش کنه باید رو دلش بشینه .. اون فقط وارث میخاست که نسلشونو ادامه بده ولی من ن .. نمیتونستم بخاطر اینا بچمو قربانی هرکاری که میگفتن بکنم ... داخل خونه شدیم که همه اونجا بود یونگی و زن و بچه هاشم بودن جیهو رو بغل کردم وارد خونه شدم .. که همه یکی یکی خوش امد گویی کردن ( و اینکه این ۳ سالو ا.ت تو کانادا بود)

یونگی: خوش اومدی..

ا.ت: هوم .. ممنون

یونگی: نمیدونستم بچه دار شدی!!

ا.ت: عا .. شاید نگفتن بهت .‌‌.‌ خب این جیهو هست پسرم اینم آقای مین شوهر خالت..

جیهو: سلام .. خوشبختم

یونگی: منم همینطور ... چه پسر جنتلمنی... ا.ت شوهرت کو؟!

ا.ت: خب داستانش مفصله ۳ ساله ک ازش جدا شدم و قسمت نشد جیهو هم ببینتش‌‌‌...

یونگی:اها .. یعنی بعد اینکه جدا شدین تو حامله بودی ن؟!

ا.ت:اوم درسته .. با اجازت من برم اتاق با پسرم استراحت کنم خسته اییم ..

یونگی : اوه البتع ... بعدآ میبینمت آقا پسر ..

جیهو: اوم بلای بلای..(بای بای)
دیدگاه ها (۱۲)

Part19✨ویو ا.ت**هعف نفهمید خدارو شکرر جیهو رو بردم حموم خودم...

Part20✨ جیهو میپره بغل پدر بزرگش که باعث میشه خنده ا‌.ت و ما...

Part17✨یونگی: چی گفتیییی(داد)ا.ت: بای بای ما رفتیممم..یونگیی...

Part16✨ا.ت:اعصاب ندارم سر به سرم نزار..یونگی: چرا نکنه ایندف...

فیک مافیای سیاه من part 2

پارت ۹۶ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط