خاطره 🌱

☘️بازم خاطره...وای که هرکسی بخواد خاطراتشو بنویسه چی میشه☘️

💮دوستایی که خاطره قبلی رو خوندن،این یکی روهم بخونن چون چندان بی ربط نیست💮

🌻توی خاطره قبلیم گفتم،یه معلم دینی گیج و گوج و پیر داشتیم
حالا بریم سراین خاطره با همون معلم دینی😶
جونم واستون بگه که...از اونجایی که کلاسمون باهم متحد بود همیشه یه برنامه ای واسه معلمها میچیدیم(تقصیر ما نبود خودشون مقصر بودن😎)
بازم بااین معلم دینی داستان داشتیم
زهرا گفت:دو تا چسب نواری باهامه یه فکری دارم
کوثر:ها باز میخوای چیکار کنی؟🤔
زهرا:این نوارچسب پنج سانتی رو و اینم دوسانتی کل کلاس رو بهم وصل کنیم😈
کل کلاس موافق بود
با همکاری هم کل کلاس رو عین تار عنکبوت بهم چسبوندیم
یکی از دوستان(با سپاس از کارش) سه تا آدامس جوید گذاشت روی صندلی😂
یکی دیگه هم آبمیوه روی میز و صندلی ریخت😶
رفتیم نشستیم وچون زمستونها هوا تاریکتره،پرده هارو کشیدیم،لامپها رو خاموش کردیم😎یهو شاهبانو اومد دروباز کرد عین پشه ای که توی تار عنکبوت گیر کنه به چسبها،چسبید:خَانِما این چه کار کردید؟
واسه خودش دست و پا میزد ماهم میخندیدیم😁
عصبانی شده بود اینجوری🤬رفت نشست روی صندلی،هم خیس شد هم آدامس بهش چسبید😂
همش فریاد میزد و فحش میداد😶ماهم میخندیدیم😁
مدیررو آورد،از رو نرفتیم😎😎

🤓یه چیزی بگم باورتون نمیشه...تا آخر سال هروقت اون مانتو وشلوار رو میپوشید آدامس روش بود،همینطور لکه آبمیوه🤢
Miss A.H
دیدگاه ها (۸)

🎄ولادت حضرت مسیح( ع) برهمه مسیحیان مبارک🎄

خاطره 🌱

آموزش گل روبانی🌻❤️

آموزش گل روبانی🌻😍

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۳

پارت ۱: مافیایی مخفی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط