آن زمآن که عآشق هم بودیم،
آن زمآن که عآشق هم بودیم،
وقتی سر چیز هآی کوچیک قَهر میکَردیم
هَردو می خَندیدیم
و میگُفتیم چه بَچگآنه بود قَهرمآن..
یآدم است،
تو همیشه بآ دلهُره میگُفتی:
تَرسَم از روزی است
که عشق مَن رآ هَم به حسآب بچگی بگُذاری
حآل از آن روز هآ سآل هآ میگُذرد
و مَن چیزی رآ که تو از آن
دِلهُره داشتی
دیدَم!
که رو به رویَم می ایستی
و میگویی
تو فقط عشق بچگی ام بودی...
میبینی؟
زمآنه چه چیزهآ که یآد نمیدهَد!
وقتی سر چیز هآی کوچیک قَهر میکَردیم
هَردو می خَندیدیم
و میگُفتیم چه بَچگآنه بود قَهرمآن..
یآدم است،
تو همیشه بآ دلهُره میگُفتی:
تَرسَم از روزی است
که عشق مَن رآ هَم به حسآب بچگی بگُذاری
حآل از آن روز هآ سآل هآ میگُذرد
و مَن چیزی رآ که تو از آن
دِلهُره داشتی
دیدَم!
که رو به رویَم می ایستی
و میگویی
تو فقط عشق بچگی ام بودی...
میبینی؟
زمآنه چه چیزهآ که یآد نمیدهَد!
۱.۳k
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.