32 Part
32 Part
از زبان لیا:
ا/ت واقعا زیبایی خیره کننده ای داشت. چهره ای که خیلی راحت به دل مینشست. یه چهره منطقی و آروم برعکس خواهرش. خواهرش چهره ی شیطونی داشت.
ا/ت و خواهرش داشتن حرف میزدن. بهتر بود باهاشون آشنا میشدم. دستم رو دراز کردم.
لیا: سلام
ا/ت: سلام
لیا: میتونم کنارتون بشینم؟ البته اگه مزاحمتون نمیشم.
ا/ت: البته که نه.
دایون: من میرم لباسم رو عوض کنم. ا/ت به نظرم توهم باید همین کار رو کنی.
ا/ت: احتمالا تو باید اول بری. من بعدا میام.
... چند ثانیه مکث
ا/ت: ببخشید مزاحمتون شدیم.
لیا: نه نه چنین حرفی نزن.
ا/ت: نمیدونستم جونگ کوک زنم داره.
لیا: چی؟ ( خنده ) من خواهرشم...
ا/ت: وای ببخشید. متوجه نشدم.
لیا: خوشحالم کردی. اینجوری که میگی پس پیر نشدم.
ا/ت: پیر؟
لیا: من از جونگ کوک هفت سال بزرگ ترم.
ا/ت: اوه اصلا نمیشه فهمید.
لیا: پس چه خوب. راستی امکانش هست که منم پیش شما بمونم؟
ا/ت: چی؟ به نظرم بهتره اصلاح کرد. من باید این سوال رو بپرسم.
لیا: نه نه. شما رو جونگ کوک خودش اورده اینجا. فکر کردم اگه بخوام اینجا بمونم، باید اول اجازه بگیرم. به هرحال ممکنه نخواید.
ا/ت: اینجوری نیست.
لیا: شاید مسخره به نظر بیاد ولی شوهرم دیگه اعصاب برام نذاشته. یه مدت نیاز دارم ازش دور بمونم. اینجا جای خوبیه. محیط آرامش بخشی داره.
ا/ت: چی؟ درسته. اولین چیزی که من رو به خودش جذب کرد، اینجا بود. خیلی سرزنده و آرامش بخشه.
لیا: دوست دارم ازت بیشتر بدونم.
ا/ت: آهان
لیا: راستش. خیلی برام تعجب آور بود. جونگ کوک. ازش چنین کاری کاملا بعید بود. برای من که خیلی شوکه کننده بود.
ا/ت: از اول تعریف کنم؟
لیا: میبینی که اینجا نشستم تا به حرفات گوش بدم. فقط برام حرف بزن.
...
لایک
♥️
از زبان لیا:
ا/ت واقعا زیبایی خیره کننده ای داشت. چهره ای که خیلی راحت به دل مینشست. یه چهره منطقی و آروم برعکس خواهرش. خواهرش چهره ی شیطونی داشت.
ا/ت و خواهرش داشتن حرف میزدن. بهتر بود باهاشون آشنا میشدم. دستم رو دراز کردم.
لیا: سلام
ا/ت: سلام
لیا: میتونم کنارتون بشینم؟ البته اگه مزاحمتون نمیشم.
ا/ت: البته که نه.
دایون: من میرم لباسم رو عوض کنم. ا/ت به نظرم توهم باید همین کار رو کنی.
ا/ت: احتمالا تو باید اول بری. من بعدا میام.
... چند ثانیه مکث
ا/ت: ببخشید مزاحمتون شدیم.
لیا: نه نه چنین حرفی نزن.
ا/ت: نمیدونستم جونگ کوک زنم داره.
لیا: چی؟ ( خنده ) من خواهرشم...
ا/ت: وای ببخشید. متوجه نشدم.
لیا: خوشحالم کردی. اینجوری که میگی پس پیر نشدم.
ا/ت: پیر؟
لیا: من از جونگ کوک هفت سال بزرگ ترم.
ا/ت: اوه اصلا نمیشه فهمید.
لیا: پس چه خوب. راستی امکانش هست که منم پیش شما بمونم؟
ا/ت: چی؟ به نظرم بهتره اصلاح کرد. من باید این سوال رو بپرسم.
لیا: نه نه. شما رو جونگ کوک خودش اورده اینجا. فکر کردم اگه بخوام اینجا بمونم، باید اول اجازه بگیرم. به هرحال ممکنه نخواید.
ا/ت: اینجوری نیست.
لیا: شاید مسخره به نظر بیاد ولی شوهرم دیگه اعصاب برام نذاشته. یه مدت نیاز دارم ازش دور بمونم. اینجا جای خوبیه. محیط آرامش بخشی داره.
ا/ت: چی؟ درسته. اولین چیزی که من رو به خودش جذب کرد، اینجا بود. خیلی سرزنده و آرامش بخشه.
لیا: دوست دارم ازت بیشتر بدونم.
ا/ت: آهان
لیا: راستش. خیلی برام تعجب آور بود. جونگ کوک. ازش چنین کاری کاملا بعید بود. برای من که خیلی شوکه کننده بود.
ا/ت: از اول تعریف کنم؟
لیا: میبینی که اینجا نشستم تا به حرفات گوش بدم. فقط برام حرف بزن.
...
لایک
♥️
۱۹.۵k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.