بگذار همه بدانند

بگذار همه بدانند
چه قدر دلم می‌خواست
روی شانه‌های تو
به خواب روم.
تو آرام بلند شدی
دست‌هایم را از هم گشودی
موهای پریشانم را شانه زدی.
حالا این دختر کوچک
که مدام تو را می‌خواهد
خسته‌ام کرده است.
او حرف‌های مرا نمی‌فهمد
بیا و برایش بگو
که دیگر باز نخواهی گشت.
دیدگاه ها (۱)

برای یک بارفقط برای یک بارمرا در اندوه مبهم یک دروغ شناور کن...

من سردم استو تمام رنگ های گرم دنیا رازنان دیگری شال گردن باف...

از تو سکوت مانده و از من، صدای توچیزی بگو که من بنویسم به جا...

علیرغم تمام دلخوشی هایم مسلم شد  مرا نامهربانی های تو دیوانه...

خبر داری چرا وقتی دل بی‌تاب میگیردسراغ از خاطراتی دور اما نا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط